بو کردن. بوئیدن. (غیاث). بو یافتن از چیزی. انبوئیدن. (برهان). بوی بردن. بو کشیدن. شنیدن. شم ّ، روشن شدن. (زوزنی). روشنی پذیرفتن، روشنی جوئی، استشاره: لاتستضیئوا بنار اهل الشرک، و آن منع از استشاره با اهل شرک باشد
بو کردن. بوئیدن. (غیاث). بو یافتن از چیزی. انبوئیدن. (برهان). بوی بردن. بو کشیدن. شنیدن. شم ّ، روشن شدن. (زوزنی). روشنی پذیرفتن، روشنی جوئی، استشاره: لاتستضیئوا بنار اهل الشرک، و آن منع از استشاره با اهل شرک باشد
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
باگیاه شدن زمین، بسیار خشمناک گردیدن. (منتهی الارب). خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن، موی زهار به آهن ستردن. (از منتهی الارب). عانه بستردن. (زوزنی). زهار تراشیدن. ستردن موی عانه و جز آن. ازالۀ موی و غیر آن از مواضعی که ازالۀ آن ضرور است
باگیاه شدن زمین، بسیار خشمناک گردیدن. (منتهی الارب). خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن، موی زهار به آهن ستردن. (از منتهی الارب). عانه بستردن. (زوزنی). زهار تراشیدن. ستردن موی عانه و جز آن. ازالۀ موی و غیر آن از مواضعی که ازالۀ آن ضرور است
با عملی نکوهیده سزاوار نکوهش شدن. مذموم شدن. ارتکاب کاری کردن و بعلت آن سزاوار نکوهش شدن: استذم ّ الی الناس، کاری کرد که بر آن ازدر نکوهش گردید. (منتهی الارب) ، شهری است به سوارقیّه. (منتهی الارب) ، دهی است بخراسان. (منتهی الارب)
با عملی نکوهیده سزاوار نکوهش شدن. مذموم شدن. ارتکاب کاری کردن و بعلت آن سزاوار نکوهش شدن: استذَم َّ الی الناس، کاری کرد که بر آن ازدَرِ نکوهش گردید. (منتهی الارب) ، شهری است به سَوارِقیّه. (منتهی الارب) ، دهی است بخراسان. (منتهی الارب)
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی