جدول جو
جدول جو

معنی استشمام - جستجوی لغت در جدول جو

استشمام
بو کشیدن، بوییدن
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
فرهنگ فارسی عمید
استشمام
(لُءْ لُءْ اَ)
بو کردن. بوئیدن. (غیاث). بو یافتن از چیزی. انبوئیدن. (برهان). بوی بردن. بو کشیدن. شنیدن. شم ّ، روشن شدن. (زوزنی). روشنی پذیرفتن، روشنی جوئی، استشاره: لاتستضیئوا بنار اهل الشرک، و آن منع از استشاره با اهل شرک باشد
لغت نامه دهخدا
استشمام
بو کشیدن، بوئیدن، بو یافتن از چیزی، استشمام کردن
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
استشمام
((اِ تِ))
بو کردن، بوییدن، دریافتن
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
فرهنگ فارسی معین
استشمام
بو کردن، بوییدن
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
استشمام
استنشاق، بو کردن، بویش، بوییدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحمام
تصویر استحمام
به حمام رفتن و خود را شستن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ هْ)
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
تمام کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استکمال.
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / مِ دِ نِهْ)
رجوع به استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سزاوار ملامت گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ فَ)
اندوهگین شدن.
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بگرمابه شدن. به آب گرم رفتن. حمام رفتن. بحمام رفتن.
لغت نامه دهخدا
باگیاه شدن زمین، بسیار خشمناک گردیدن. (منتهی الارب). خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن، موی زهار به آهن ستردن. (از منتهی الارب). عانه بستردن. (زوزنی). زهار تراشیدن. ستردن موی عانه و جز آن. ازالۀ موی و غیر آن از مواضعی که ازالۀ آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ نِ)
عمارت خواستن از کسی. (منتهی الارب). عمارت خواستن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تیمار و مرمت کردن خواستن عمارت.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئمام. بمادر گرفتن. بمادر خواندن
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
با عملی نکوهیده سزاوار نکوهش شدن. مذموم شدن. ارتکاب کاری کردن و بعلت آن سزاوار نکوهش شدن: استذم ّ الی الناس، کاری کرد که بر آن ازدر نکوهش گردید. (منتهی الارب) ، شهری است به سوارقیّه. (منتهی الارب) ، دهی است بخراسان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشراء
تصویر استشراء
کار دشواری، خشمگین شدن ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
فرمانبردار شدن، طلب سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحام
تصویر استرحام
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحکام
تصویر استحکام
استوار شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذمام
تصویر استذمام
زشتکاری نکوهیده کاری نکوهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
پایان خواهی به سر آوردن رسا کردن بپایان بردن بسر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهمام
تصویر استهمام
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعمام
تصویر استعمام
دستار نهادن، دستار خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرمام
تصویر استرمام
واسازی خواستن (وا سازی مرمت) واساز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجماع
تصویر استجماع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
((اِ تِ))
به پایان بردن، به سر آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
((اِ تِ))
به حمام رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
خودشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تطهیر، تغسیل، شستشو، غسل، گرمابه رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد