جدول جو
جدول جو

معنی استسناخ - جستجوی لغت در جدول جو

استسناخ
(لَغْوْ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) ، بوئیدن خواستن. (منتهی الارب). طلب بو کردن. بوی کردن خواستن.
- استشمام کردن، بوئیدن. استنشاق کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استسلام
تصویر استسلام
تسلیم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنساخ
تصویر استنساخ
نسخه گرفتن، نسخه برداشتن از روی کتاب، مطلبی را از روی نوشتۀ دیگری نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استغنام
تصویر استغنام
به غنیمت گرفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
خوشبختی، سعادت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ دَ / دِ)
یک سو شدن. کناره گزیدن. (منتهی الارب) ، بیع با اسقاط خیار. خیار نداشتن درخرید و فروخت و بی خیار واقع گردیدن بیع. یقال: استغلقنی فی بیعته و استغلقت علی ّ بیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ دَ / دِ)
بی نیاز شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
غنیمت داشتن. غنیمت جستن. بغنیمت داشتن
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ گُ)
برای جوجه آوردن جا گرفتن کبوتر و مرغ و جز آن. جهت چوزه جا گرفتن کبوتر و جز آن. (منتهی الارب) ، مفهوم کردن. (زوزنی) ، پرسش. سؤال کردن. پرسیدن:
بهر این لفظ الست مستبین
نفی و اثبات است در لفظی دفین
زآنکه استفهام اثبات است این
لیک در وی لفظ لیس هم ببین.
مولوی.
، الاستفهام، استعلام ما فی الضمیر المخاطب و قیل هو طلب حصول صورهالشی ٔ فی الذهن فان کانت تلک الصوره وقوع نسبه بین الشیئین اولا وقوعها فحصولها هو التصدیق و الا فهو التصور. (تعریفات جرجانی). الاستفهام، هو عند اهل العربیه من انواع الطلب الذی هو من اقسام الانشاء. و هو کلام یدل ّ علی طلب فهم ما اتصل به اداهالطلب. فلایصدق علی افهم فان ّ المطلوب لیس فهم ما اتصلت به لان اداهالطلب صیغهالامر. و قد اتصلت بالفهم و لیس المطلوب به طلب فهم الفهم. بخلاف اء زید قائم فان المطلوب به طلب فهم مضمون زید قائم. و سمی استفهاماً لذلک. و هذا الطلب علی خلاف طلب سائر الاّثار من الفواعل. فان العلم فی علمنی مطلوب المتکلم و هو اثرالمعلم لکن یطلب فعله الذی هو التعلیم لیترتب علیه الاثر. و کذا فی اضرب زیداً، المطلوب مضروبیه زید. و یطلب من الفاعل التأثیر، لیترتب علیه الاثر. و فی زید قائم یطلب نفس حصول قیام زید فی العقل لان ّ الاداه انّما اتصلت بقیام زید. بخلاف علمنی فان الاداه فیه متصله بالتعلیم. کذا فی الاطول و فی الاتقان. و لکون الاستفهام طلب ارتسام صوره ما فی الخارج فی الذهن لزم ان لایکون حقیقه الا اذا صدر عن شاک یصدق بامکان الاعلام. فان غیرالشاک اذا استفهم یلزم منه تحصیل الحاصل و اذا لم یصدق بامکان الاعلام انتفت فائدهالاستفهام. وقال بعض الائمه و ما جاء فی القرآن علی لفظ الاستفهام فانما یقع فی خطاب علی معنی ان المخاطب عنده علم ذلک الاثبات او النفی حاصل - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اداه استفهام، کلمه ای که بدان طلب فهم و دریافت کنند مانند: آیا و چرا و برای چه و چه و چون و چند، و هل وا و غیره.
- استفهام کردن، پرسیدن. استفسار کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
علفی است که آنرا اصرغان گویند. این کلمه با معنی آن از مجعولات شعوری است. (ج 1 ص 140) ، جستن شهرها را. (منتهی الارب). در شهرها گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیروی. (غیاث) ، پیروی کردن. از پی چیزی رفتن. درپی رفتن، از جائی به جائی رفتن. (منتهی الارب). قریه بقریه گشتن، بازکاویدن. (منتهی الارب). اقتراء. تتبع. (غیاث). جست وجوی بسیار کردن. همه را وارسیدن، مهمانی خواستن. (منتهی الارب). طلب ضیافت، ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه. (صراح). (؟). ماندن گشن ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه: استقرء الجمل الناقه. (؟) ، استقراء دمل، ریم و چرک جمع کردن آن: استقری الدمل، ریم و چرک فراهم آورد. (منتهی الارب) ، (اصطلاح منطق) شناختن شی ٔ کل بجمیع اشخاص آن. اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی. از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن.
- استقراء تام، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی.
- استقراء کردن، تتبع کردن. شناختن شی ٔ کلی بجمیع اشخاص آن.
- استقراء ناقص، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی.
الاستقراء، هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری ٔ کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. (تعریفات جرجانی). الاستقراء، لغهً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح، لان ّ الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح. فالاول تعریف بالغایه المترتبه علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی. ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسوره و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال: کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین. و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن ّ. کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح. قال السید السند فی حاشیه شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته. ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیه الکلیه و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیه الکلیه. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفه - انتهی. قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع. فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
استقراء، حکمی ایجابی یا سلبی بود بر امری کلی بسبب حصول آن حکم در جزویات آن امر کلی، مانند حکم بر حیوان خردزهره بطول عمر، بسبب حصول این حکم در یک یک صنف از اصناف حیوانات خردزهره، مانند مردم و اسب و گاو و پیل و این ترتیب عکس ترتیب قیاسی است، چه ترتیب قیاسی، بل سیاقت طبیعی چنان بود که انسان و فرس و فیل حد اصغر باشند، و حیوان قلیل المراره اوسط، و طویل العمر اکبر، پس گویند انسان و فرس و فیل حیوان قلیل المرارهاند و هر حیوان که چنین بود طویل العمر بود. تا تألیف بر وضع طبیعی بود. اما چون حد اصغر و اوسط متبدل شوند، از وضع طبیعی بگردد، و بر این سیاقت شود که حیوان قلیل المراره انسان و فرس و فیل باشد، و ایشان طویل العمرند. و این استقراء باشد. پس اگر اصغر و اوسط متساوی باشند در دلالت، و آن چنان بود که جزویات محصور بود، و حکم در همه ثابت، حکم بر آن کلی صادق بود، و آن استقراء برهانی بود. و آنرا استقراء تام خوانند. چنانکه در اقسام قیاس ذکرش را کرده ایم. و اگر جزویات منتشر باشد، و حصر معلوم نه، تساوی این دوحد ظاهر نباشد، پس حکم بر کلی یقینی نتواند بود، چه ممکن بود که جزوی دیگر باشد غیر آنچه مذکور است، بخلاف جمله و حکم کلی را نقض کند. چنانکه در مثالی که گویند: حیوان در حال مضغ تحریک فک ّ اسفل کند بسبب وجود این حکم در انسان و فرس و ثور، چه این حکم به تمساح منقض گردد. و این استقراء ناقص بود، پس به این سبب استقراء مطلقاً موثوق به نیست اما فوائدش بسیار است، چه بسیار حکمهای یقینی حسی یا تجربی بتوسط استقراءاکتساب کنند، و اگرچه مستقری نداند که آن حکم به استقراء کسب کرده است، چنانکه در برهان گفته شود. و بحقیقت بنسبت با حس استقراء را بر قیاس تقدّم باشد، و اگرچه بنسبت با عقل قیاس را برو تقدم باشد. هر حکم غیربیّن که میان محمول و موضوع واسطه ای که به آن واسطه موضوع را و محمول او را بیّن باشد یافته نشود، و محمول موضوعات را بیّن بود طریق اثبات آن حکم جز استقراء نباشد. و باشد که حکمی به استقراء ثابت شود. صغری یا کبرای قیاس بود پس اگر کبری شکل اول بود، نشایدکه اصغر یکی از آن جزویات بود که مفید حکم باشد بر اوسط، چنانکه در کبری گوئیم: کل ّ ب ا از جهه آنکه ب یا ج یا د بود و هر دو ا اند، پس نشاید که اصغر ج یاد باشد بعینه، چه این بیان دوری شود، بل باید که بریکی از دو وجه بود. اول آنکه اصغر جزوی دیگر بود اوسط را که به قسمتی غیر قسمت اول حاصل شود، چنانکه ب بقسمتی دیگر یا ه یا د بود، پس ه یا د اصغر باشد و مثالش چنان بود که حیوان را به ناطق و غیرناطق قسمت کنیم. و به ماشی و غیرماشی قسمت کنیم. پس حکمی که حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق ثابت شود به استقراء، ماشی را نیز بقیاس ثابت شود بتوسط حیوان. دوم آنکه اصغرجزوی بود که در تحت یک قسم باشد، چنانکه بعضی از ناطق را بقیاس ثابت شود، و آنچه حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق استقراء ثابت شده باشد، و اگرچه بهتر چنان بود که حکمی که بر حیوان کنند بر ناطق بتوسط حیوان باشد، و بر جزویات ناطق بتوسط ناطق چنانکه در علم برهان معلوم شود. و استقراء ناقص در جدل بسیار افتد و لیکن آنجا دعوی حصر جزویات کند، و وقوعش در جدل مغالطه نبود، اما در برهان مغالطه بود، و در استقراء چنانکه عدد جزویاتی که در تحت کلی باشد فی نفس الامر کمتر بود، و عدد آنچه حصول حکم در او معلوم باشد بیشتر بود حکم مقبول تر بود، چه به حصر نزدیکتر بود. (اساس الاقتباس ص 331)
لغت نامه دهخدا
(مُ خوَرْ / خُرْ)
واداشتن کسی را بگونه ها و روشها از رفتن. (از شرح قاموس) : استفن فرسه، حمله علی فنون من المشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ / لِ)
آهنگ کسی کردن، غلیظ شدن. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). سطبر شمردن چیزی را. (منتهی الارب). ترک گفتن چیزی بسبب غلظت و سطبر شدن. (مؤید الفضلاء). ستبر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه). غلیظ شمردن. (صراح) ، ناخریدن جامه را بسبب درشتی و گندگی. (منتهی الارب). ناخریدن جامه از بهر زفتی وی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استنساخ کتاب، نقل کردن کتاب از کتابی دیگر، پاک کردن نره از بقیۀبول، بسنگ استنجا کردن، برآوردن چیزی، بتجسس دشمن فرستادن جماعتی را. (منتهی الارب). جمعی را بجستن دشمن فرستادن
لغت نامه دهخدا
(لَ پَ)
کلان سال شدن.
لغت نامه دهخدا
(لَغْوْ)
بزرگ و بلند پنداشتن، خواندن کسی را تا رهائی دهد از تنگی و دشواری یا هلاک و یکسو گردانیدن وی را. (منتهی الارب) : استشلی غیره، دعاه لینجیه و یخرجه من ضیق او هلاک و فی الصحاح من موضع او مکان. (تاج العروس) ، رهانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استسلاف
تصویر استسلاف
گران فروشی، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباناخ
تصویر اسباناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
از سرگیری باز آغازی، باز دادرسی باز رسیدگی (در داد گستری)، بازآوری باز گفت (در چامه سرایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
فرمانبردار شدن، طلب سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلال
تصویر استسلال
بر کشیدن شمشیروجزآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استصراخ
تصویر استصراخ
فریاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذناب
تصویر استذناب
پیروی دنبال روی سپس کسی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجنان
تصویر استجنان
دیوانه گری، شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
رونویسی بیهوده کردن بیهوده ساختن نسخه گرفتن از نوشته یا کتابی نقل کردن مطلبی از روی نوشته ای، جمع استنساخات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسرار
تصویر استسرار
پنهان شدن، کنیزک خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
یاری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
((اِ تِ))
تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغناء
تصویر استغناء
((اِ تِ))
بی نیازی خواستن، توانگر شدن، مالدار شدن، بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی)، وابستگی نداشتن، بی قید بودن، گذشتن، صرفنظر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
((اِ تِ))
نیکبختی خواستن، مبارک شمردن، یاری خواستن، نیکبخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استثناء
تصویر استثناء
((اِ تِ))
جدا کردن، بیرون آوردن، ان شاءالله گفتن، مفرد استثناعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنساخ
تصویر استنساخ
((اِ تِ))
رونوشت برداشتن از نوشته یا کتابی، نسخه برداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسقاء
تصویر استسقاء
((اِ تِ))
طلب آب یا باران کردن، نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد
فرهنگ فارسی معین
رونویسی، کتابت، نسخه برداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد