جدول جو
جدول جو

معنی استسعاد

استسعاد((اِ تِ))
نیکبختی خواستن، مبارک شمردن، یاری خواستن، نیکبخت شدن
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استسعاد

استسعاد

استسعاد
سعادت خواستن. نیکبختی جستن. (غیاث) (زوزنی) : و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم و اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعه اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (از نامۀ قائم بامراﷲ بسلطان مسعود، از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301) ، ترجمه: و التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از اطاعت امام به واسطۀ بیعت دستهای راست دادند دست دادن از روی رضاو رغبت و فرمان برداری و برکت جستن و سعادت طلبیدن. (تاریخ بیهقی ص 312). گردن کشان جهان سر بر خطّ فرمان او نهادند و به انقیاد اوامر و زواجر او استسعاد جستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 45). و هم در آن مرحله ملک شمس الدین کرت پیشتر از سایر ملوک ایران بشرف استقبال استسعاد یافت. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا

استبعاد

استبعاد
دوری جویی دورمان دور کردن بنده خواستن، به بندگی گرفتن دور شمردن بعید دانستن
فرهنگ لغت هوشیار

استبعاد

استبعاد
بعید شمردن، بعید دانستن، دور شمردن، دوری کردن، دور شدن، دوری
استبعاد
فرهنگ فارسی عمید

استسفاد

استسفاد
استسفاد بعیر، از پس شتر برآمدن و سوار آن شدن. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

استسعال

استسعال
استسعال مراءه، مانند غول شدن زن، یعنی بسیاربانگ و پلیدزبان گردیدن او. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

استسعاط

استسعاط
سعوط کردن. دارو وا بینی خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، حریص شدن، بزرگ و دشوار شدن امور. (منتهی الارب) ، ستهیدن. (منتهی الارب). بستهیدن ستور در رفتن و مرد در کار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا