جدول جو
جدول جو

معنی استروار - جستجوی لغت در جدول جو

استروار(اَ تَرْ)
بار استر. بار قاطر: و خلفای عباسی سه استروار زر به امیرالجیوش که امیر عساکر بود فرستادند و مالهای دیگر بپذیرفتند. (نامۀ حسن صباح در جواب نامۀ ملکشاه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوار
تصویر استوار
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰)
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرواح
تصویر استرواح
راحتی، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسیروار
تصویر اسیروار
اسیر مانند، مانند اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
اشتربار، آن مقدار بار که بر پشت یک شتر حمل شود، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استروان
تصویر استروان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطربان، استربان، قاطردار، استردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استردار
تصویر استردار
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطردار، استروان، قاطربان، استربان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سیرْ)
مانند اسیر:
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم ز هر دیارش.
نظامی، ضمیر فاعلی برای مفرد مغایب، چنانکه امروز مردم طهران گویند: بمن گفتش بیا، یعنی او بمن گفت:
اشک باریدش و نیوشه (ظ: شنوشه) گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
، ضمیر اضافی، که مضاف الیه واقع شود: چشمش، پایش، بمعنی چشم او، پای او، و در این صورت ضمیر ملکی است:
کسی کو بپرهیزد از بدمنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
جامه اش دوزد بگوید تار نیست
خانه اش سوزد بگوید نار نیست.
مولوی.
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالی است.
حافظ.
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش.
حافظ.
’اش’ که به آخر کلمه ملحق شود، همزۀ آن ساقط گردد:
روزم از دودش چون نیم شب است
شبم از بادش چون شاوغرا.
ابوالعباس.
ولی اگر کلمه مختوم به های غیرملفوظ باشد همزۀ آن بجا ماند:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
زحلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی مروزی.
نوبت هدهد رسید و پیشه اش
وآن بیان صنعت و اندیشه اش.
مولوی.
و گاه در شعر که همزه خوانده نمیشود، درتحریر نیز همزه را ساقط کنند: پیشه ش. و رجوع به ’ش’شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
مقدار بار یک اشتر. اشتربار. شتروار. صاع. (بحر الجواهر). حمل بعیر. وسق. (مهذب الاسماء) : گروهی گویند دویست و پنجاه سرهنگ اسیر بودند و دویست و پنجاه وشش اشتروار از زر و گوهرها. (ترجمه طبری بلعمی).
جز او از خسروان هرگز که داده ست
به یک ره پنج اشتروار دینار.
فرخی.
و گفت هزاروهفتصد استادشاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اشتربار شود
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَ رَ)
استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی، مال حرام کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). اکتساب حرام کردن: اسحت فی تجارته، کسب حرام کرد. (منتهی الارب) ، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). از بیخ کندن: اسحت الشی ٔ، از بیخ برکند آنرا. (منتهی الارب) ، نیست کردن. (زوزنی) ، بد شدن: اسحتت تجارته، بد شد تجارت او و حرام گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَرْ)
استربان. بغّال. قاطرچی
لغت نامه دهخدا
(لُ اَ)
بوی برداشتن. (منتهی الارب). بوی بردن. خم گرفتن گوشت. (تاج المصادر بیهقی). بوی گرفتن. بو گرفتن. (وطواط).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
استربان. استروان: سیلی دررسید... گله داران بجستند و جان را گرفتند و هم چنان استرداران، و سیل کاروان و استران را درربود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرواح
تصویر استرواح
بو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار
تصویر استوار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
مقدار بار یک اشتر اشتربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروار
تصویر اشتروار
اشتربار، یک بار شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوار
تصویر استوار
((اُ تُ))
محکم، پایدار، سخت، مورد اعتماد، امین، درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرواح
تصویر استرواح
((اِ تِ))
آسایش جستن، آسایش یافتن، برآسودن، بو گرفتن، گندیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوار
تصویر استوار
Steadfast
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
fidèle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از استوار
تصویر استوار
firme
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
अडिग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
teguh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
มั่นคง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
standvast
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
忍耐的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
fermo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
firme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استوار
تصویر استوار
niezłomny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непохитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
standhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непоколебимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
יציב
دیکشنری فارسی به عبری