جدول جو
جدول جو

معنی استرخاء - جستجوی لغت در جدول جو

استرخاء
(لِ)
سست شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ثملطه. ثلمطه. رهل. (بحر الجواهر).
لغت نامه دهخدا
استرخاء
سست اندامی فروهشتگی (فلج) سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
استرخاء
((اِ تِ))
سست شدن، نرم گشتن، فروهشتن، سستی، فروهشتگی
تصویری از استرخاء
تصویر استرخاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استرخا
تصویر استرخا
سست شدن، سستی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ خَ / خِ)
گول گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ارزان دیدن. ارزان شمردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارتخاص.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لغتی یونانی بمعنی زرنیخ سرخ است و آن نوعی از زرنیخ باشد که ارباب عمل داخل اکسیر کنند و زرنیخ احمر همانست. اگر با عصارۀ برگ درخت بزرالبنج بر شیب بغل که موی آنرا کنده باشند طلا کنند دیگر برنیاید و بفتح و ضم اول نیز گفته اند و بجای حرف ثالث بای ابجد هم بنظر آمده است و به اسقاط ثالث نیز به این معنی نوشته اند که اسرخا باشد. (برهان). زرنیخ سرخ. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). زرنیخ سرخ است و صفت زرانیخ گفته شود، طلب خوشنودی کردن. خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب). خوشنودی خواستن. (وطواط) (غیاث). رضامندی خواستن. (غیاث) ، خوشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوشنود شدن. خوشنودی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
اختیار کردن چیزی را. (منتهی الارب). برگزیدن. (منتهی الارب) (زوزنی) : استراء الموت الحی، برگزید مرگ، مهتران قبیله را.
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ بَ)
خبر جستن. خبر خواستن. یقال: استوخ لنا بنی فلان ما خبرهم، ای استخبرهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ فُ)
افسون کردن خواستن. (زوزنی). افسون خواستن. (تاج المصادر بیهقی). رقیه خواستن. و منه: استرقیته فرقانی رقیه. (منتهی الارب). تعویذ طلبیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ / زِ)
نگاهبانی فرمودن کردن. (تاج المصادر بیهقی). نگهبانی کردن خواستن. (زوزنی). نگاه داشتن خواستن. (منتهی الارب). استحفاظ. نگاه داشتن و حفظ از کسی خواستن. نگاهبانی از کسی طلبیدن.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب). خشنود کردن خواستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رشوت خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاره خواستن از کسی. طلب رشوت کردن. رشوه گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(لَ خوا / خا)
حقیر شمردن کس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداء
تصویر استجداء
دهش خواهی در یوزگی نیاز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخراط
تصویر استخراط
سخت گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخراج
تصویر استخراج
بیرون کردن، بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخذاء
تصویر استخذاء
فروتن خواهی فروتنی افتادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخباء
تصویر استخباء
تاژ افراشتن، به تاژرفتن (تاژ خیمه) چادر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحیاء
تصویر استحیاء
شرم خواستن، زندگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثخار
تصویر استثخار
واپسماندن، واپسین شدن، رزنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراء
تصویر استراء
رای خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی از داروها زر نیخ سرخ سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرخاص
تصویر استرخاص
پروا خواستن، ارزان خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاء
تصویر استرقاء
افسون خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرشاء
تصویر استرشاء
((اِ تِ))
رشوه طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرضاء
تصویر استرضاء
طلب خشنودی کردن، خشنود کردن، خشنودی، مفرد استرضاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرعاء
تصویر استرعاء
((اِ تِ))
نگهبان خواستن، طلب توجه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استخراج
تصویر استخراج
برون آوری
فرهنگ واژه فارسی سره