معنی استرشاء - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استرشاء
استرشاء
- استرشاء
- رشوت خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاره خواستن از کسی. طلب رشوت کردن. رشوه گرفتن.
لغت نامه دهخدا
استرشاد
- استرشاد
- راه جستن، پندخواهی ارشاد طلبیدن راهنمایی خواستن طلب هدایت کردن راه راست جستن،جمع استرشادات
فرهنگ لغت هوشیار
استرخاء
- استرخاء
- سست اندامی فروهشتگی (فلج) سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
استرضاء
- استرضاء
- طلب خشنودی کردن، خشنود کردن، خشنودی، مفرد استرضاعات
فرهنگ فارسی معین