معنی استرضاء - فرهنگ فارسی معین
معنی استرضاء
- استرضاء
- طلب خشنودی کردن، خشنود کردن، خشنودی، مفرد استرضاعات
تصویر استرضاء
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استرضاء
استرضاء
- استرضاء
- خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب). خشنود کردن خواستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
استرضاع
- استرضاع
- شیر دادن خواستن، طلب شیر دادن، دایه گرفتن فرزند را
فرهنگ لغت هوشیار
استرخاء
- استرخاء
- سست اندامی فروهشتگی (فلج) سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار