جدول جو
جدول جو

معنی استذمام - جستجوی لغت در جدول جو

استذمام
(نُ / نِ)
با عملی نکوهیده سزاوار نکوهش شدن. مذموم شدن. ارتکاب کاری کردن و بعلت آن سزاوار نکوهش شدن: استذم ّ الی الناس، کاری کرد که بر آن ازدر نکوهش گردید. (منتهی الارب) ، شهری است به سوارقیّه. (منتهی الارب) ، دهی است بخراسان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استذمام
زشتکاری نکوهیده کاری نکوهیدگی
تصویری از استذمام
تصویر استذمام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحمام
تصویر استحمام
به حمام رفتن و خود را شستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کشیدن، بوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ هْ)
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
باگیاه شدن زمین، بسیار خشمناک گردیدن. (منتهی الارب). خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن، موی زهار به آهن ستردن. (از منتهی الارب). عانه بستردن. (زوزنی). زهار تراشیدن. ستردن موی عانه و جز آن. ازالۀ موی و غیر آن از مواضعی که ازالۀ آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ فَ)
اندوهگین شدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در پی چیزی رفتن و آنرا ستاندن. جستن چیزی را نزد کسی و گرفتن آنرا: استذمیت ما عنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سزاوار ملامت گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بگرمابه شدن. به آب گرم رفتن. حمام رفتن. بحمام رفتن.
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُءْ اَ)
بو کردن. بوئیدن. (غیاث). بو یافتن از چیزی. انبوئیدن. (برهان). بوی بردن. بو کشیدن. شنیدن. شم ّ، روشن شدن. (زوزنی). روشنی پذیرفتن، روشنی جوئی، استشاره: لاتستضیئوا بنار اهل الشرک، و آن منع از استشاره با اهل شرک باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئمام. بمادر گرفتن. بمادر خواندن
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ نِ)
عمارت خواستن از کسی. (منتهی الارب). عمارت خواستن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تیمار و مرمت کردن خواستن عمارت.
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
تمام کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استکمال.
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / مِ دِ نِهْ)
رجوع به استیمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
فرمانبردار شدن، طلب سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحام
تصویر استرحام
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحکام
تصویر استحکام
استوار شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذماء
تصویر استذماء
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
پایان خواهی به سر آوردن رسا کردن بپایان بردن بسر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهمام
تصویر استهمام
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعمام
تصویر استعمام
دستار نهادن، دستار خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرمام
تصویر استرمام
واسازی خواستن (وا سازی مرمت) واساز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کشیدن، بوئیدن، بو یافتن از چیزی، استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
((اِ تِ))
بو کردن، بوییدن، دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
((اِ تِ))
به پایان بردن، به سر آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
((اِ تِ))
به حمام رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
خودشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کردن، بوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
استنشاق، بو کردن، بویش، بوییدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تطهیر، تغسیل، شستشو، غسل، گرمابه رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد