جدول جو
جدول جو

معنی استخلاب - جستجوی لغت در جدول جو

استخلاب
(گُ هََ سَ)
بریدن. (منتهی الارب). گیاه بریدن. (تاج المصادر بیهقی). درودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استخلاب
درویدن بریدن
تصویری از استخلاب
تصویر استخلاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استخلاص
تصویر استخلاص
آزاد کردن، رها کردن، آزاد شدن، رهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
کسی را به جای خود خلیفه کردن، جانشین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن، دزدیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرلاب
تصویر استرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سترلاب، صلاب، صرلاب، سطرلاب، سرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استجلاب
تصویر استجلاب
جلب کردن، به سوی خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رُوْ وَ وَ)
استکلاب رجل، بانگ کردن مرد همچون سگ تا سگان بشنوند و بانگ کنند و بدان براه و آبادی پی برد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مِ خوا / خا)
برگردیدن بوی گوشت سپس سخت گردیدن، بر کسی بغفلت او درآمدن. بر غفلت کسی آمدن. (منتهی الارب). سرزده درآمدن بر کسی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ شِ / شُ)
رهانیدن. (غیاث). خلاص کردن: بروچال از آن حالت عاجز آمد و استخلاص پسر را چاره ندانست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 417). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان جستی. اتفاقاً روزی به خطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در استخلاص او سعی کردند. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
استخلاء مکان، خالی شدن جای. (از منتهی الارب). خالی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خلوت جستن. خلوت خواستن برای نهانی گرفتن چیزی: استخلاءاز ملک، خلوت خواستن از پادشاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ سَ)
دوشیدن خواستن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخبار، نزد اهل عربیت استفهام است که بمعنی طلب فهم میباشد. برخی گفته اند استخبار آن است که امری یا مطلبی قبلاً ذکری از آن رفته باشد ولی مستمع از آن امر یا مطلب چیزی نفهمیده و چون ثانیاً از موضوع آن امر یا مطلب پرسش کند آنرا استفهام گویند و چنانکه ابن فارس در فقه اللغه ذکر کرده و نیز در اتقان در انواع انشاء اشاره به این مطلب کرده و در بعضی کتب دیده شده که استخبار طلب خبر باشد
لغت نامه دهخدا
(مَسَ)
مؤلف فرهنگ آنندراج کلمه را عربی و بمعنی بالیدن نهال آورده و به این معنی در قوامیس نیافتیم. صاحب تاج العروس گوید: استغلب علیه الضحک ، اشتدّ، کاستغرب و غلبه علی نفسه اذا اکرهه.
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کشیده شدن چیزی از جائی خواستن. (منتهی الارب). اجتلاب. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ شِ)
استخلاط بعیر، قضیب فروبردن او در شرم ناقه. (از منتهی الارب). گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). بررفتن اشتر نر بر اشتر ماده
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
ربودن.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مرکّب از: استرون، بمعنی ستاره + لامبانئین، بمعنی گرفتن، اسطرلاب. سطرلاب. سترلاب. اصطرلاب. صلاب. آلتی منجمان را که بدان ارتفاع ستارگان را حساب کنند.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سلب. (زوزنی). ربودن: استلبه، ربود آنرا. (منتهی الارب). شبانه در موضعی که نزول کرد، کردان طمع در استلاب لباس او کردند. (جهانگشای جوینی) ، پوشیدن خبر را، حاجت روا کردن. (منتهی الارب) ، بپایان چیزی رسیدن، تمام علف خوردن ستور. خوردن ستور تمام علف را. (منتهی الارب) : استلفث الرعی، خورد ستور همه علف چراگاه را و چیزی از آن باقی نگذاشت
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فَ)
خلیفه کردن کسی را بجای خود. (منتهی الارب). بجای کسی ایستادن خواستن. ایستیدن خواستن بجای کسی. (تاج المصادر بیهقی). بیستادن خواستن بجای کسی. (زوزنی). خلیفه خواستن کسی را. کسی را جانشین خویش کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن به بر یک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحجاب
تصویر استحجاب
دربان گماردن، دربانی خواستن، در پرده خواهی پوشیده خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحباب
تصویر استحباب
دوست داشتن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلاب
تصویر استحلاب
دوشیدن خواستن پر شیری
فرهنگ لغت هوشیار
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
جانشین گزیدن، آب بر کشیدن جانشین کردن جانشین ساختن، جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
به سوی خود کشیدن، دسترسی خواستن، بازداشت خواستن طلب کشیده شدن چیزی کردن، جلب کردن کشاندن بسوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعلاب
تصویر استعلاب
ناخوش یافتن، ناخوش شمردن، ناخوشایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. اصطرلاب، اسطرلاب، آلتی استکه منجمان با آن ارتفاع ستارگان راحساب میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغلاب
تصویر استغلاب
بالیدن نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجواب
تصویر استجواب
پاسخ خواهی باز پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاص
تصویر استخلاص
((اِ تِ))
خلاصی طلبیدن، رهایی بخشیدن، رهایی، خلاص، مفرد استخلاصات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
((اِ تِ))
جانشین ساختن، جانشین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرلاب
تصویر استرلاب
((اُ تُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، اسطرلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استجلاب
تصویر استجلاب
((اِ تِ))
کشاندن، جلب کردن
فرهنگ فارسی معین
آزادی، خلاصی، رهایی، نجات
متضاد: اسارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد