جدول جو
جدول جو

معنی استخلاص

استخلاص((اِ تِ))
خلاصی طلبیدن، رهایی بخشیدن، رهایی، خلاص، مفرد استخلاصات
تصویری از استخلاص
تصویر استخلاص
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استخلاص

استخلاص

استخلاص
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استخلاص

استخلاص
رهانیدن. (غیاث). خلاص کردن: بروچال از آن حالت عاجز آمد و استخلاص پسر را چاره ندانست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 417). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان جستی. اتفاقاً روزی به خطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در استخلاص او سعی کردند. (گلستان).
لغت نامه دهخدا

استخلاف

استخلاف
جانشین گزیدن، آب بر کشیدن جانشین کردن جانشین ساختن، جانشینی
استخلاف
فرهنگ لغت هوشیار

استخلاف

استخلاف
خلیفه کردن کسی را بجای خود. (منتهی الارب). بجای کسی ایستادن خواستن. ایستیدن خواستن بجای کسی. (تاج المصادر بیهقی). بیستادن خواستن بجای کسی. (زوزنی). خلیفه خواستن کسی را. کسی را جانشین خویش کردن.
لغت نامه دهخدا