معنی استلاب - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با استلاب
استلاب
استلاب
سلب. (زوزنی). ربودن: استلبه، ربود آنرا. (منتهی الارب). شبانه در موضعی که نزول کرد، کردان طمع در استلاب لباس او کردند. (جهانگشای جوینی) ، پوشیدن خبر را، حاجت روا کردن. (منتهی الارب) ، بپایان چیزی رسیدن، تمام علف خوردن ستور. خوردن ستور تمام علف را. (منتهی الارب) : استلفث الرعی، خورد ستور همه علف چراگاه را و چیزی از آن باقی نگذاشت
لغت نامه دهخدا
اجتلاب
اجتلاب
کشیدن چیزی را از جایی به جایی بردن کشیدن کشیدن از جایی بجای دیگر چیزی از جایی بجایی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
استلام
استلام
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
استلات
استلات
پاک کردن کاسه به انگشت ته چیزی را بالا آوردن آب کاسه را بانگشت پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.