جدول جو
جدول جو

معنی استخلاف

استخلاف
کسی را به جای خود خلیفه کردن، جانشین کردن
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با استخلاف

استخلاف

استخلاف
جانشین گزیدن، آب بر کشیدن جانشین کردن جانشین ساختن، جانشینی
استخلاف
فرهنگ لغت هوشیار

استخلاف

استخلاف
خلیفه کردن کسی را بجای خود. (منتهی الارب). بجای کسی ایستادن خواستن. ایستیدن خواستن بجای کسی. (تاج المصادر بیهقی). بیستادن خواستن بجای کسی. (زوزنی). خلیفه خواستن کسی را. کسی را جانشین خویش کردن.
لغت نامه دهخدا

استخلاص

استخلاص
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استخفاف

استخفاف
خوار خواست، شرمسار خواستن، خواری سبک داشتن خفیف دانستن خوار شمردن، سبکی خواری، جمع استخفافات
فرهنگ لغت هوشیار

استحلاف

استحلاف
سوگند خواستن سوگند خواهی سوگند خواستن طلبیدن قسم سوگند دادن، سوگند دادن
فرهنگ لغت هوشیار