جدول جو
جدول جو

معنی استحاله - جستجوی لغت در جدول جو

استحاله
از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن، محال و غیرممکن بودن
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
فرهنگ فارسی عمید
استحاله
(تا وَ)
استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن، طلب حصول
لغت نامه دهخدا
استحاله
دگر گون شدن
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
فرهنگ لغت هوشیار
استحاله
((اِ تِ لِ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
فرهنگ فارسی معین
استحاله
تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، دگرسانی، دگرگونی، مستحیل، مسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
خون ریزی زن در غیر دوران قاعدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
دراز شدن، به درازا کشیدن، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
استقالت. اقاله خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی). بیع واشکافتن خواستن. طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن. رد بیع خواستن. شکستن بیع تقاضا کردن: استقالۀ بیع.
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ بَ)
تکبر کردن. بزرگ منشی کردن، آب برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آب برکشیدن برای اهل. (منتهی الارب). آب کشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فَ)
استمالت. مائل شدن، غمگین شدن. تنگدل شدن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
استحاثۀ ارض، زیر و بالا کردن زمین و جستن آنچه در آن است. (منتهی الارب). تیله کنی. احاثه. بیرون آوردن. مستحاثات که در ترجمه کلمه فسیل بتازگی معمول است مشتق از همین مصدر است، تشنه گردیدن، استحشاش غصن، دراز شدن شاخ، استحشاش ساعدمراءه کف ّ او را، سطبر شدن ساعد زن تا کف او خرد نماید در برابر آن، استحشاش شحم ناقه را،باریک ساق کردن پیه شتر ماده را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بول فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بول کردن خواستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
مؤنث مستحال. رجوع به مستحال و استحاله شود، مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود. (اقرب الموارد). مستحیله. و رجوع به مستحیله شود
لغت نامه دهخدا
پیوسته خون آمدن از زن بعد از ایام حیض. مستمر شدن بی نمازی پس از روزهای عادت. پیوستگی خون در زن. دائم خون روان شدن زن بمرض. خون دیدن زن از رگ عاذل از حیض. (منتهی الارب). استحاضه، خونی است که زن در کمتر از سه روز و بیشتر از ده روز در حال حیض بیند و بیشتر از چهل روز در حال نفاس ببیند. (تعریفات جرجانی). استحاضه خونی است که از زن خارج میشود و نمی توان آنرا حیض یا نفاس قرار داد. خون استحاضه در غالب موارد این مشخصات را واجد است که، زردرنگ و سرد بود و بسستی خارج می گردد. استحاضه به اقسام قلیله و متوسطه و کثیره منقسم میشود و استحاضۀ قلیله عبارتست از آنکه خون پنبه ای را که در موضع گذارده شده است کاملاً فرانگیرد. استحاضۀ متوسطه استحاضه ایست که خون پنبه را کاملاً فراگرفته ولی بغیر پنبه سرایت نکند. استحاضۀ کثیره، عبارتست از آنکه خون علاوه بر فراگرفتن پنبه بغیر آنهم سرایت کند. در مورد استحاضۀ قلیله زن بتغییر پنبه و گرفتن وضوء برای هر نماز جداگانه مکلف و در استحاضۀ متوسطه علاوه بر این تکالیف، تغییر لته و غسل قبل از نماز صبح نیز لازم است. در مورد استحاضۀ کثیره علاوه بر وظایف شق اول و دوم وظیفۀ یک غسل قبل از نماز ظهر و عصر و غسل دیگر قبل از نماز مغرب و عشاء نیز اضافه میشود. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استحاضه لغهً مصدر استحیضت المراءه علی لفظ المجهول، ای استمر بها الدّم. و شریعهً دم او خروج دم من موضع مخصوص غیر حیض و نفاس و منها دم الاّیسه و المریضه و الصغیره. کذا فی جامعالرموز. و منها دم تراه المراءه اقل من ثلاثه ایام او اکثر من عشره ایام فی الحیض و من اربعین فی النفاس. کذا فی اصطلاحات السید الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، استحصاد زرع، بهنگام درو رسیدن کشت. (از منتهی الارب). بدرو آمدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، استحصاد قوم، گرد آمدن با هم. درتافته شدن آنان با هم. (از منتهی الارب). فا هم آمدن قوم. (تاج المصادر بیهقی) ، استحصاد حبل، استوار گردیدن رسن و تافته شدن آن. (منتهی الارب). استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
بسوی چیزی دیده سرگشته شدن. (منتهی الارب). تحیر و استحار، اذا نظر الی الشی ٔ فغشی بصره. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباحه
تصویر استباحه
روا داشت، روا یافت، برکندن از بیخ کندن بر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئحال
تصویر استئحال
درنگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجافه
تصویر استجافه
کاواک یابی (کاواک خالی)، فراخ گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاعه
تصویر استجاعه
سخت گرسنگی زار گرسنگی سیری ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاشه
تصویر استجاشه
سپاه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجازه
تصویر استجازه
اجازه خواستن، اذن خواستن، دستوری خواستن، جواز خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاثه
تصویر استحاثه
زمین کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاره
تصویر استحاره
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحالت
تصویر استحالت
گشتن دگرگون شدن، دگرگونی، محال شمردن ناروا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
فخر وتکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماله
تصویر استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
فرهنگ لغت هوشیار
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاره
تصویر استجاره
پناه بردن وبه معنی اجاره کردن (در اجاره املاک) زینهار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
((اِ تِ لِ یا لَ))
دراز کشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحاضه
تصویر استحاضه
((اِ تِ ض ِ))
خون آمدن از رحم پس از ایام حیض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحالت
تصویر استحالت
((اِ تِ لَ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی، استحاله
فرهنگ فارسی معین