جدول جو
جدول جو

معنی استبشار - جستجوی لغت در جدول جو

استبشار
شاد شدن، شادمانی، شنیدن خبر خوش
تصویری از استبشار
تصویر استبشار
فرهنگ فارسی عمید
استبشار
(گِ)
مژده دادن. (منتهی الارب) ، مستقیم گشتن کار. استقامت کار. بسامان شدن کار
لغت نامه دهخدا
استبشار
گشاده روئی
تصویری از استبشار
تصویر استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
استبشار
((اِ تِ))
شاد شدن، شادی کردن، گشاده رویی
تصویری از استبشار
تصویر استبشار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استبصار
تصویر استبصار
بصیرت، نکته بینی
فرهنگ فارسی عمید
(گِ فُ)
بیمزه شمردن. (منتهی الارب). ناخوش آمدن چیزی. (زوزنی). ناخوش و بدمزه شمردن. بدطعم شمردن. ناخوش داشتن. ناخوش شمردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، استتباع، هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر. (تعریفات جرجانی). استتباع، هو مصدر من باب الاستفعال و هو عند اهل البدیع من المحسنات المعنویه. و یسمّی بالمدح الموجه ایضاً. کما فی مجمع الصنایع و هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر، کقول ابی الطیب، شعر:
نهبت من الاعمار ما لو حویته
لهنّئت الدنیا بانّک خالد.
مدحه بالنهایه فی الشجاعه اذاکثر قتلاه بحیث لو ورث اعمارهم لخلد فی الدنیا علی وجه یستتبعمدحه بکونه سبباً لصلاح الدنیا و نظامها حیث جعل الدنیا مهناه لخلوده. و لامعنی لتهنئه احد لشی ٔ لافائده له فیه. کذا فی المطول. (کشاف اصطلاحات الفنون). به اصطلاح شعرا نوعی از صنایع شعری است که آنرا مدح موجه نیز خوانند و آن ستودن ممدوح است بمدحی که منتج مدح دیگر باشد. مثال: شاعر گوید:
آن کند کوشش تو بر اعدا
که کند بخشش تو بر دریا.
ز رشک ساعدش در خون نشسته
ید بیضا برنگ پنجۀ گل.
مفید بلخی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دندان های خویش پاک کردن خواستن، شتافتن خواستن، پراکنده شدن شتران، شتابانیدن، راندن، از شهر بدر کردن. نفی کردن. (از منتهی الارب). تبعید کردن. جلای وطن دادن
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ)
طلب بصیرت کردن. (منتهی الارب). بینادل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دیدن بچشم خرد و دل و عقل. صاحب بصیرت و بینادلی گشتن. بیقین دانستن و دیدن. (غیاث). بینا شدن. بینائی. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ تَ کُ)
منبسط و فراخ گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ)
میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
سرمایه خواستن سرمایه خواهی، گونه ای زناشویی در روز گار کانای (جاهلیت) زن جندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبلال
تصویر استبلال
به خواهی بهبود جویی
فرهنگ لغت هوشیار
دوری جویی دورمان دور کردن بنده خواستن، به بندگی گرفتن دور شمردن بعید دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطان
تصویر استبطان
راز دارگی در نهان خواستن نهانخواست پوشیده کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبسال
تصویر استبسال
دلبه کشتن نهادن کشتن خواهی دل به مرگ نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهام
تصویر استبهام
سر بسته خواهی گنگ زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبراز
تصویر استبراز
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبدال
تصویر استبدال
گرفتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
تازه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهاج
تصویر استبهاج
شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحرار
تصویر استحرار
پر بار شدن کشت پر بار خواستن کشت، افزونی خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثخار
تصویر استثخار
واپسماندن، واپسین شدن، رزنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثمار
تصویر استثمار
نتیجه ثمر کسی را خواستن نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجبار
تصویر استجبار
توانگری پس از تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجمار
تصویر استجمار
گردهمایی سپاه، گردهمایی مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسار
تصویر استحسار
مانده شدن ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئثار
تصویر استئثار
نیکو خواست به خواست
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
بخودی خود کار کردن، به خودی خود به کاری قیام کردن، خودکامگی، خود سری، خیره رائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبشاع
تصویر استبشاع
بی مزه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبصار
تصویر استبصار
طلب بصیرت کردن، بینا دل شدن، صاحب بصیرت، بینا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبصار
تصویر استبصار
((اِ تِ))
طلب بصیرت کردن، بینا گردیدن، شناسایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استثمار
تصویر استثمار
بهره کشی
فرهنگ واژه فارسی سره