جدول جو
جدول جو

معنی استباق - جستجوی لغت در جدول جو

استباق
(گُ)
بر یکدیگر پیشی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بر همدیگر پیشی گرفتن. پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن.
لغت نامه دهخدا
استباق
پیشی گرفتن پیشی جستن پیشی جویی در: تیراندازی دو و میدانی پیشی جستن پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
استباق
((اِ تِ))
پیشی جستن، پیشی گرفتن
تصویری از استباق
تصویر استباق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استبقا
تصویر استبقا
باقی گذاشتن، زنده گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی شیره دار با برگ های پهن و گل های صورتی و سفید خوشه ای و معطر، پارچه ای که با ابریشم و زر بافته می شد، دیبا، برای مثال صحرا گویی که خورنق شده ا ست / بستان هم رنگ ستبرق شده است (منوچهری - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن، کار دیگری را به خود نسبت دادن
استراق سمع: پنهانی گوش دادن به سخن دیگران
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بیرون آوردن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخراج کلام. (از اقرب الموارد) ، استنکاف، العرب تنتحی من الدنایا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اسیر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). برده گردانیدن. (منتهی الارب). سبی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
یکدیگر را دشنام دادن. (زوزنی). با هم دشنام دادن. (منتهی الارب). بیکدیگر دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ)
میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دزدیدن. (منتهی الارب). سرقت
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ رَ)
استبرک. از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم) دیده شده است. (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست. نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند. غلبلب. عوشر. عشّر. غرق. کرک. خرگ. عشر. عشار. اکرن. مدار. اوشر. گویند با این گیاه در دورۀ هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامۀ استبرق، پوشاندن. پوشانیدن. نهان کردن. پنهان کردن. اخفاء، پرهیز کردن. (از منتهی الارب) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استتار در لغت در پرده شدنست. و نزدشعراء آنست که حرفی بجهت استقامت وزن بحرفی بپوشد، مثلاً عین را الف خواند. و این از عیوبست. و مستتر نزد نحویان قسمیست از ضمیر و آنرا مستکن ّ نیز نامند. و در ضمن معنی لفظ ضمیر شرح آن بیان گردد. ان شاءالله تعالی، استتار کوکب، پنهان شدن کوکبی در وراء کوکبی دیگر
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ سِ)
هلاک شدن، درنگ کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
راندن. (تاج المصادر بیهقی). سوق. (زوزنی). راندن، چنانکه چاروا را، بفرستادن خواستن کسی را، دریافتن خواستن، فریاد خواستن. یقال: استوحیناهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بسته شدن گردن: ارتباق ظبی در حباله، در دام بسته شدن گردن آهو. آهو و جز آن بدان برآویختن. (تاج المصادر بیهقی) ، ترسیدن از..
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ رَ)
معرب استبرک. (منتهی الارب). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامۀ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان. (منتهی الارب). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس. (غیاث اللغات). دیبائی ستبر است چنانکه سندس دیبائی تنک است. دیباج غلیظ فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الاستبرق، غلیظالحریر و اصله استروه. (از جمهرۀ ابن درید بنقل سیوطی در المزهر). و صاحب تاج العروس گوید ابن درید در جمهره استبرق را از الفاظ مأخوذۀ از سریانی گفته است. الاستبرق، غلیظ الدیباج، فارسی معرب، و اصله ’استفره’ و قال ابن درید ’استروه’ و نقل من العجمیه الی العربیه، فلو حقّر استبرق او کسّر لکان فی التحقیر ’ابیرق’ و فی التکسیر ’ابارق’ بحذف التاء و السین جمیعاً. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15) : عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق و حلوا اساور من فضه و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً. (21/76). متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنی الجنتین دان. (قرآن 54/55). اولئک لهم جنات عدن تجری من تحتهم الانهار یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متکئین فیها علی الارائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً. (قرآن 31/18).
قاری صفت حله و استبرق و سندس
بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم.
نظام قاری (دیوان ص 96).
مخفف آن، ستبرق:
تو گوئی بباغ اندرون روزبرف
صف ناژوان و صف عرعران
بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران
بپوشیده در زیر چادرهمه
ستبرق ز بالای سر تا بران.
منوچهری.
صحرا گویی که خورنق شده ست
بستان همرنگ ستبرق شده ست.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شراب شبانگاهی خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غبوق (شراب شبانگاه مقابل صبوح) خوردن. شراب در شب خوردن: اغتبق الخمر، شربها بالعشی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سبق
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
دزدیدن. دزدیده کردن. (منتهی الارب).
- استراق سمع، دزدیده گوش بداشتن. (زوزنی). دزدیده گوش بسخن فراداشتن. گوش بسخن کسی داشتن. (غیاث). گوش ایستادن. دزدیده گوش کردن. گوش داشتن پنهانی سخن کسی را. گوش دادن نهانی سخن کسی را. (منتهی الارب).
- استراق نظر، دزدیده دیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتبار
تصویر اجتبار
شکسته بندی، توانگر کردن، توانگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباق
تصویر اسباق
جمع سبق، گرو بندها: آن چه بدان ها گرو بندند پیشی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، ناجوری برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختناق
تصویر اختناق
خفگی و گلوگیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراق
تصویر اختراق
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتباق
تصویر اغتباق
شب نوشی: می نوشی در شب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده استورک دیبای زرباف پرند ستبر و نام درختچه ای که در گرمسیرایران می روید استخرک دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر
فرهنگ لغت هوشیار
ماندن خواهی، برجای خواهی، زنده گذاشتن بقای چیزی ا طلبیدن، بر جای بداشتن بر جا گذاشتن، زنده گذاشتن باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباک
تصویر استباک
در هم شدن امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختبال
تصویر اختبال
کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
((اِ تِ))
دزدیدن، دزدیده کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبرق
تصویر استبرق
((اِ تَ رَ))
دیبا، دیبای ستبر، پارچه ای که با زر و ابریشم بافته شود، نام دو گونه درختچه که در نقاط گرمسیری می رویند. از گیاهان کائوچویی ایران هستند
فرهنگ فارسی معین
دزدی، دستبرد، سرقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد