گیاهی شیره دار با برگ های پهن و گل های صورتی و سفید خوشه ای و معطر، پارچه ای که با ابریشم و زر بافته می شد، دیبا، برای مثال صحرا گویی که خورنق شده ا ست / بستان هم رنگ ستبرق شده است (منوچهری - ۱۶۲)
گیاهی شیره دار با برگ های پَهن و گل های صورتی و سفید خوشه ای و معطر، پارچه ای که با ابریشم و زر بافته می شد، دیبا، برای مِثال صحرا گویی که خورنق شده ا ست / بستان هم رنگ ستبرق شده است (منوچهری - ۱۶۲)
استبرک. از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم) دیده شده است. (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست. نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند. غلبلب. عوشر. عشّر. غرق. کرک. خرگ. عشر. عشار. اکرن. مدار. اوشر. گویند با این گیاه در دورۀ هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامۀ استبرق، پوشاندن. پوشانیدن. نهان کردن. پنهان کردن. اخفاء، پرهیز کردن. (از منتهی الارب) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استتار در لغت در پرده شدنست. و نزدشعراء آنست که حرفی بجهت استقامت وزن بحرفی بپوشد، مثلاً عین را الف خواند. و این از عیوبست. و مستتر نزد نحویان قسمیست از ضمیر و آنرا مستکن ّ نیز نامند. و در ضمن معنی لفظ ضمیر شرح آن بیان گردد. ان شاءالله تعالی، استتار کوکب، پنهان شدن کوکبی در وراء کوکبی دیگر
استبرک. از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم) دیده شده است. (گااوبا). درختچه یا بوته ایست که به ارتفاع پنج گز میرسد و در نواحی خرماخیز ایران بسیار است و آنرا کائوچو هست. نامی است که در شیراز و دیگر قسمتهای فارس به عشر دهند. غَلبلب. عوشر. عُشّر. غَرق. کرک. خرگ. عشر. عِشار. اَکَرن. مَدار. اوشر. گویند با این گیاه در دورۀ هخامنشی دیبای شوشتری میکرده اند، یعنی جامۀ استبرق، پوشاندن. پوشانیدن. نهان کردن. پنهان کردن. اخفاء، پرهیز کردن. (از منتهی الارب) ، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استتار در لغت در پرده شدنست. و نزدشعراء آنست که حرفی بجهت استقامت وزن بحرفی بپوشد، مثلاً عین را الف خواند. و این از عیوبست. و مُستتر نزد نحویان قسمیست از ضمیر و آنرا مُستَکِن ّ نیز نامند. و در ضمن معنی لفظ ضمیر شرح آن بیان گردد. ان شاءالله تعالی، استتار کوکب، پنهان شدن کوکبی در وراء کوکبی دیگر
معرب استبرک. (منتهی الارب). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامۀ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان. (منتهی الارب). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس. (غیاث اللغات). دیبائی ستبر است چنانکه سندس دیبائی تنک است. دیباج غلیظ فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الاستبرق، غلیظالحریر و اصله استروه. (از جمهرۀ ابن درید بنقل سیوطی در المزهر). و صاحب تاج العروس گوید ابن درید در جمهره استبرق را از الفاظ مأخوذۀ از سریانی گفته است. الاستبرق، غلیظ الدیباج، فارسی معرب، و اصله ’استفره’ و قال ابن درید ’استروه’ و نقل من العجمیه الی العربیه، فلو حقّر استبرق او کسّر لکان فی التحقیر ’ابیرق’ و فی التکسیر ’ابارق’ بحذف التاء و السین جمیعاً. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15) : عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق و حلوا اساور من فضه و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً. (21/76). متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنی الجنتین دان. (قرآن 54/55). اولئک لهم جنات عدن تجری من تحتهم الانهار یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متکئین فیها علی الارائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً. (قرآن 31/18). قاری صفت حله و استبرق و سندس بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم. نظام قاری (دیوان ص 96). مخفف آن، ستبرق: تو گوئی بباغ اندرون روزبرف صف ناژوان و صف عرعران بسی خواهرانند بر راه رز سیه موزگان و سمن چادران بپوشیده در زیر چادرهمه ستبرق ز بالای سر تا بران. منوچهری. صحرا گویی که خورنق شده ست بستان همرنگ ستبرق شده ست. منوچهری
معرب استبرک. (منتهی الارب). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامۀ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان. (منتهی الارب). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس. (غیاث اللغات). دیبائی ستبر است چنانکه سندس دیبائی تُنُک است. دیباج غلیظ فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الاستبرق، غلیظالحریر و اصله استروه. (از جمهرۀ ابن درید بنقل سیوطی در المزهر). و صاحب تاج العروس گوید ابن درید در جمهره استبرق را از الفاظ مأخوذۀ از سریانی گفته است. الاستبرق، غلیظ الدیباج، فارسی معرب، و اصله ’استفره’ و قال ابن درید ’استروه’ و نقل من العجمیه الی العربیه، فلو حُقّر استبرق او کُسّر لکان فی التحقیر ’ابیرق’ و فی التکسیر ’ابارق’ بحذف التاء و السین جمیعاً. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15) : عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق و حُلوا اساور من فضه و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً. (21/76). متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنی الجنتین دان. (قرآن 54/55). اولئک لهم جنات عدن تجری من تحتهم الانهار یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیاباً خضراً من سندس و استبرق متکئین فیها علی الارائک نعم الثواب و حسنت مرتفقاً. (قرآن 31/18). قاری صفت حله و استبرق و سندس بر البسه بنویس که از اهل بهشتیم. نظام قاری (دیوان ص 96). مخفف آن، ستبرق: تو گوئی بباغ اندرون روزبرف صف ناژوان و صف عرعران بسی خواهرانند بر راه رز سیه موزگان و سمن چادران بپوشیده در زیر چادرهمه ستبرق ز بالای سر تا بران. منوچهری. صحرا گویی که خورنق شده ست بستان همرنگ ستبرق شده ست. منوچهری
برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، ناجوری برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
برگزیدن، فراهم آوردن، برگزیدگی، ناجوری برگزیدن گزین کردن، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، برگزیدگی، تمییز تمایز اختلاف، (تصوف) عبارتست از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید و آن جز پیمبران و شهدا و صدیقان را نبود و اصطفاء خالص اجتبائی را گویند که در آن بهیچوجهی از وجوه شایبه نباشد
پارسی تازی شده استورک دیبای زرباف پرند ستبر و نام درختچه ای که در گرمسیرایران می روید استخرک دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر
پارسی تازی شده استورک دیبای زرباف پرند ستبر و نام درختچه ای که در گرمسیرایران می روید استخرک دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر