جدول جو
جدول جو

معنی ازماع - جستجوی لغت در جدول جو

ازماع(گَ)
دویدن خرگوش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، جاری و روان شدن برف پس ازگداختن: ازمهل الثلج. (منتهی الارب) ، واشدن و گشاده گردیدن ابر از هوا. انقشاع. امزهلال
لغت نامه دهخدا
ازماع(اَ)
جمع واژۀ زمعه، به معنی پشته و آب راهه یا زمین نشیب
لغت نامه دهخدا
ازماع
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
ازماع((اِ))
قصد کردن، دل بر کاری نهادن
تصویری از ازماع
تصویر ازماع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطماع
تصویر اطماع
طمع ها، زیاده خواهی ها، حرص ها، امیدها، آرزوها، توقع ها، جمع واژۀ طمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
کسی را به طمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
زمن ها، عصرها، روزگارها، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ زمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
خوار کردن، کسی را حقیر کردن، مغلوب کردن، برانداختن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
اتفاق و هماهنگی گروهی در امری، متفق شدن، در فقه اتحاد فقها در مسئله ای شرعی، از اصول چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
شنوانیدن سخن، شنوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
سمع ها، گوش ها، جمع واژۀ سمع
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ زمن. (منتهی الارب). جمع واژۀ زمان. (دهار). روزگارها. وقتها. (غیاث). اوقات قلیل یا کثیر. (منتهی الارب) :
ذکر آن اریاح سرد زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
مزمن شدن بیماری.
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ ازمع
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فرازشدن زراعت. (منتهی الارب) : ازرع الزرع، نبت ورقه و احصد.
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
پر کردن خنور و جز آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمع. (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طمع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ طمع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم، ای ارزاقهم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73).
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغه). در طمع انداختن. (از کنز) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تطمیع شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بَ)
نور گسترانیدن چراغ. یقال: اشمع السراج، اذا سطع نوره. (منتهی الارب) (آنندراج). درخشیدن چراغ. (از المنجد). روشن شدن چراغ. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ کَ)
درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان. (منتهی الارب). ازملال
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماع
تصویر اشماع
به بازی وا داشتن، درخشیدن چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
عزم کردن بر کاری، متفق شدن ج جمع ج جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماع
تصویر ادماع
خوار گرداندن بدبخت کردن بیچاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
روزگارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازراع
تصویر ازراع
فراز شدن زراعت، قدرت یافتن مردم به زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
جمع سمع، گوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
بطمع انداختن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اِ))
به طمع افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
((اِ))
خوار کردن، حقیر گردانیدن، شکستن، مغلوب کردن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسماع
تصویر اسماع
جمع سمع، گوش ها. اسماع (ا)، شنوانیدن، سرود گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
جمع زمن و زمان، زمان ها، روزگارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
((اِ))
گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری، جمع کردن، در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله ای یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطماع
تصویر اطماع
((اَ))
جمع طمع، آزها، حرص ها. طمع ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
سازگاری کردن، همرایی
فرهنگ واژه فارسی سره