جدول جو
جدول جو

معنی ازش - جستجوی لغت در جدول جو

ازش
(اَ زِ)
مرکّب از: از + ش، ضمیر مفرد مغایب، از او. منه:
آنکه او این سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی (از حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی)،
از کلنجری خوشه پنج من و هردانه ای پنج درمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست. (چهارمقالۀ عروضی ص 32)
لغت نامه دهخدا
ازش
ازاو از آن: (ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد)
تصویری از ازش
تصویر ازش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازش
تصویر تازش
تاخت و تاز، اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش
تصویر سازش
سازگاری، سازواری، سازندگی، هماهنگی، توافق، موافقت، صلح، آشتی
سازش دادن: آشتی دادن، صلح دادن، هماهنگ ساختن
سازش کردن: با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازش
تصویر نازش
فخر، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
عمل ساختن. سازگاری. سازواری. حسن سلوک. خوش رفتاری. سازندگی. هماهنگی. توافق. اتفاق و پیوستگی و مواصلت. (ناظم الاطباء) ، تساهل، آشتی. صلح (در اصطلاح وزارت خارجه). (فرهنگستان). تعهد و معاهده، اتفاق از روی مکر و حیله. (ناظم الاطباء) ، ایجاد و اختراع و احداث. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، ساخت و شکل. (ناظم الاطباء) ، سازش حاصل گردیدن، حصول توافق بین دو طرف. حصول صلح و آشتی. رجوع به ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
گیاه و علف زیادتی را از میان غله زار کندن و دور افکندن. (برهان). وجین کردن
لغت نامه دهخدا
(زِ)
قطره زدن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، تاختن و تک و پوی کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دویدن. (غیاث اللغات). اسم مصدر تازیدن است. (فرهنگ نظام). محمدمعین در حاشیۀ برهان آرد: پهلوی ’تاچشن’ از تاز+ ش (اسم مصدر) :
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب ودریابر و ره نورد.
اسدی (از فرهنگ نظام).
ببازی ز تازش ناستاد باز
شد آن گوی چون مهره، او مهره باز.
اسدی.
دمان شد سنان بر همه کرد راست
خروشید کاین گرد و تازش چراست.
اسدی.
از این تازش آگه نبد پهلوان
چو شد آگه آشفته شد بر گوان.
اسدی.
بیک تازش، از باد تک درگذاشت
دو گوشش گرفت و معلق بداشت.
اسدی.
تراست اکنون بر کوه پیچش تنّین
چنانکه بودت در بحر تازش تمساح.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 78).
تازش او بحرص چون صرصر
گردش او بطبع چون دردور.
مسعودسعد (ایضاً ص 267)
لغت نامه دهخدا
گازی است که دارای بوی تند وزننده که هنگام رعد وبرق تشکیل می گردد (3O)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
شاخه های کوچک که بر تنه شاخه های بزرگ میروید ترکه شاخ خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازل
تصویر ازل
همیشگی، دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازط
تصویر ازط
کج زنخ، کوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازر
تصویر ازر
پیرامون، نیرو، ناتوانی، پشتیبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازج
تصویر ازج
ساختمان دراز سغ بی ادب، شوخ، ابروی کشیده، شترلنگ دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازت
تصویر ازت
گازی بی رنگ و بو که چهار پنجم هوا را تشکیل می دهد، نیتروژن
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکش
تصویر اکش
ترکی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجش
تصویر اجش
درشت آواز اجشاش آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
استغنای معشوق، کرشمه کردن عشوه گری، فخرتفاخر: (درهمه قریش کسی رافرزندی چون عماره نیست... ما را و ترا و همه قریش را بدو نازش است)، موجب فخر مفخر: همان ناموررستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. (شا)، تکبر بزرگ منشی، نعمت رفاه، نوازش ملاطفت تسلی: ستمدیده را اوست فریاد رس منازید با نازش او بکس. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازش
تصویر تازش
تاختن تک و بوی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش
تصویر سازش
سازگاری، خوشرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش
تصویر نازش
((زِ))
استغنای معشوق، کرشمه کردن، عشوه گری، فخر، تفاخر، موجب فخر، مفخر، تکبر، بزرگ منشی، نعمت، رفاه، نوازش، ملاطفت، تسلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازش
تصویر سازش
((زِ))
توافق، سازگاری، صلح، خوش رفتاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پازش
تصویر پازش
((زِ))
وجین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازش
تصویر سازش
مصالحه، صلح، انطباق، تبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازش
تصویر تازش
حمله، هجوم، تجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکش
تصویر اکش
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
افتخار، تفاخر، تکبر، سرافرازی، فخر، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشتی، اصلاح، توافق، سازگاری، سلوک، صلح، موالفت، مدارا، مصالحه، موافقت، هم دستی
متضاد: ناسازگاری، بدسلوکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توطئه
دیکشنری اردو به فارسی