جدول جو
جدول جو

معنی ارچین - جستجوی لغت در جدول جو

ارچین
(اَ)
زینه و پایۀ نردبان. (برهان) (آنندراج). پایه. پله، یا نام شتری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارچین
پایه، پله
تصویری از ارچین
تصویر ارچین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الچین
تصویر الچین
(پسرانه)
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارکین
تصویر ارکین
(پسرانه)
آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردین
تصویر اردین
(پسرانه)
راستین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزین
تصویر ارزین
(پسرانه)
نام فرماندار پارس هنگام یورش اسکندر به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشین
تصویر ارشین
(دخترانه)
عاقلترین، هوشمند ترین، با فتح (الف) و کسر (ر)، نام یکی از شاهدختهای هخامنشی، مرکب از ارش به معنای عاقل و زیرک + ین پسوندتفضیلی، به معنی عاقلترین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
(پسرانه)
آرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارچین
تصویر خارچین
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و انتخاب کرده باشند، میوۀ خوب و مرغوب که روی سبد و ظرف میوه بچینند، هر چیز برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورت گران چین نهاد (امیرمعزی - ۱۶۲)
پرچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک، برای مثال آب رویم رفت و زیر آب چشم / روی چون آب است پرچین ای دریغ (خاقانی - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضین
تصویر ارضین
در باور قدما، هفت طبقۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
یعقوب پاشا. وکیل نظارت معارف مصر، متوفی بسال 1919 میلادی او راست: 1- احکام المرعیه فی شأن الاراضی المصریه. که سعید افندی عمون آن را بعربی ترجمه کرد و آن شامل دو قسم است: اول در باب اراضی بر وجه شرعی بر حسب مذهب امام ابی حنیفه سخن راند و آن شامل چهار کتابست. دوم در باب اراضی بر وجهی که امروز دیده میشود و آن نیز دارای چهار کتابست و آن در بولاق بسال 1307 هجری قمری بطبع رسیده است.
2- القول التام فی التعلیم العام. علی بک بهجت آن را بعربی نقل کرده و در بولاق بسال 1894 میلادی چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بالای دیوار. فلغند. (یادداشت مؤلف). پرچین. خار و غیره که گرد کشت گیرند. رجوع به پرچین شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کارگر موقت که درمزارع گیرند برای درو کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شمال غربی بهران در حوالی عشق آباد
لغت نامه دهخدا
شاخهای درختی است که منبع آن جزیره سیلان است، چوبی است معروف، سرخ رنگ، که در طعم شیرین و تندمیباشد و آن را قلم دارچینی نیز می گویند زیرا که ماناست بقلم در طول، پوست درخت دارچین که آن را میکوبند و بصورت گردی در غذا میریزند، یکی از اجزای روغن مقدس است که باید خیمه و آلات آن را بتوسط آن مسح نمایند، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه اصفهان به سلطان آباد میان عباس آباد و گردنه کوخ در 24350 گزی اصفهان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است از توابع صفاهان. (برهان) ، گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظفار نزدیک 10 فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آنچه برای محافظت گرد باغ و زراعت و دیوارخانه از خار و چوب بند سازند برای عدم دخول مردم و حیوانات موذیه، (غیاث اللغات) (آنندراج) :
چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن
نه آن باغی که باید خارچین از بیم دزدانش،
عرفی (از آنندراج)،
رجوع به خار شود،
،
که خار بیرون آرد:
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا می آزمود،
مولوی،
، منقاش، (زمخشری)، منماص، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر، شهرستان اهر در چهل هزار و پانصدگزی راه شوسه اهر به کلیبر، کوهستانی، معتدل مایل بگرمی، مالاریائی و دارای 53 تن سکنه است، محصول آن غلات و سردرختی، شغل اهالی رزاعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهرکی است (به ناحیۀ کرمان میان بم و جیرفت. آبادان و با نعمت بسیار. و از وی دارچینی خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ارض، زمینها هفت لایه زمین در باور پیشینیان، جمع ارض (درع. در حالت نسبی و جری) یا زمینها سبع. هفت طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
فرانسوی گلبویه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
خلاصه، برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پُ))
پرپیچ و تاب، پرشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پَ))
دیواری که از آمیختن گل و شاخه های درخت و بوته، گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
((سَ))
آن چه که با دست چیده باشند، هر چیز خوب و مرغوب و برگزیده (میوه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی است که بیشتر در هندوستان و چین می روید، جزو رده دولپه ای های جدا گلبرگ می باشد و همیشه سبز است. گل های منظم و سفید مایل به زرد دارد، پوست آن را هم که قهوه ای رنگ است دارچین می گویند که به عنوان نوعی ادویه خوشبو در بعضی از غذاهامی ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
پرچین، حصارخاری، خاربست، خاربند، خارکش
متضاد: گلچین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند دارچین بسیار داشت، دلیل که غمگین و متفکر شود. اگر بیند دارچین می خورد غم اندوهش صعب تر بود. محمد بن سیرین
اگر بیند دارچین جهت رفع علت می خورد و او را سود داشت، دلیل نیکی و صلاح است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب