جدول جو
جدول جو

معنی اروا - جستجوی لغت در جدول جو

اروا
سیراب کردن
تصویری از اروا
تصویر اروا
فرهنگ فارسی عمید
اروا(اَرْ)
قریه ای از قرای مرو بدوفرسنگی آن. (انساب سمعانی ذیل اروانی). و در منتهی الارب اروی آمده است
لغت نامه دهخدا
اروا(اَرْ)
آله. آلوه. عقاب. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 298)
لغت نامه دهخدا
اروا
سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اروا
ارواح، از این واژه مفهوم مفرد نیز مراد کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آروا
تصویر آروا
(دخترانه)
نام فرشته ای در آیین زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارواد
تصویر ارواد
(پسرانه)
نیرومند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
روح ها، آسایش ها، نشاط و سرزندگی ها، روح ها، جان ها، روان ها، وحی ها، جمع واژۀ روح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارواث
تصویر ارواث
روث ها، سرگین ها، جمع واژۀ روث
فرهنگ فارسی عمید
(اِرْ)
شهری در قفقازیه که اکنون ایروان گویند
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کلمه زجر گفتن گوسفندان را: اروع بالغنم، لعاً لعاً گفته شد گوسپند را و آن کلمه زجر است مر گوسپندان را
لغت نامه دهخدا
(اِرْ)
اروآن. پسر ارشک چهارمین پادشاه ارمنستان از سلسلۀ اشکانی که 21 سال سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2597).
لغت نامه دهخدا
موضعی بجنوب قارص، جزیره ای است متعلق بدانمارک از دوک نشین شلسویک در دریای بالتیک، بمسافت 10 میلی جنوب جزیره فیونی، طول آن 14 میل و عرض 5 میل و سکنه 10000 تن و اراضی آن بسیار حاصلخیز است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رُ)
نرم رفتن. نرم راندن. (منتهی الارب). اندک اندک رفتن. آهسته رفتن. (کنز اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
جزیره کوچکی است در مقابل ساحل سوریه و در جنوب غربی اسکلۀ طرطوشه در سنجاق طرابلس شام و امروزه مسکون نیست اما در اعصار سالفه بنام آرادوس معروف به وده و نیز شهر بزرگی بهمین نام داشته است و علاوه بر این برابر این شهر، شهر دیگری موسوم به ((آنتارادوس)) بود که بوسیلۀ پلی بیکدیگر مربوط بودند و حکومت کوچک مستقلی داشتند بعدها از استقلال محروم و مغلوب ایرانیان قدیم گردیدند و سپس مقدونیان آن را تسخیر کردند. در زمان خلافت خلیفۀ دوم معاویه آنرا مفتوح و مسخر کرد. پاره ای از ویرانه های آثار قدیمۀ وی هنوز هم محو نشده در برخی از خریطه ها بشکل رواد ضبط کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). ارواد (آواره) (حزقیال 27: 8). بعید نیست که همان ارفاد باشد که به رواد مسمی است و آن قریۀ کوچکی است بر جزیره ارواد که در نزدیکی ساحل شرقی دریای متوسط بمسافت سی میل بشمال طرابلس واقع است. ساکنان آن جزیره را اروادی گویند. (سفر پیدایش 10: 18) (قاموس کتاب مقدس). و آن همان آراد و آرادس است که اسکندر در حملۀ بسوریه، آنرا تسخیر کرد. (ایران باستان ص 1323 و 1510)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
رد کردن، چنانکه حق را: اروح علیه حقه.
لغت نامه دهخدا
(کُ نِهْ)
مرغزارناک شدن. (منتهی الارب). بامرغزار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). دارای باغ بسیار گشتن مکان
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
ج روح. جانها. تسخیر ارواح. ارواح شریره:
چو پیوستند عقل و نفس با هم
از ایشان زاد ارواح مجسم.
ناصرخسرو.
اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح.
مسعودسعد.
گه ولادتش ارواح خوانده سورۀ نور
ستاره بست ستاره، سماع کرد سما.
خاقانی.
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفۀ کتّاب علّم الاسما.
خاقانی.
و عامیان این کلمه را بجای مفرد آرند: به ارواح پدرم.
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
جمع واژۀ روث و روثه، سرگین اسب: در آن ایام (قحط نیشابور) مردمی دیدمی که در مساقط ارواث تتبع وتفحص دانه ها کردندی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 326)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ فُ)
سیراب کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ترویه.
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
جمع واژۀ اروع، بشگفت آرنده کسی را از حسن و جمال یا از شجاعت و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردا
تصویر اردا
هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنودش سگیرش خشنود کردن راضی گردانیدن ترضیه دادن چیزی به کسی برای خشنود کردن او اقناع
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب کردن، روان کردن سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواث
تصویر ارواث
سرگین اسبو چهارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
جمع روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواد
تصویر ارواد
نرم رفتن، نرم راندن، مولش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروام
تصویر اروام
جمع رومی، رومیان جمع رومی رومیان
فرهنگ لغت هوشیار
دول را ریسمان بستن (دول دلو تازی شده)، پاره دادن پارک دادن (پارک رشوه)، شیردادن رشوه دادن پول دادن یا هدیه دادن بکسی برای اجرای منظوری خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواء
تصویر ارواء
((اِ))
سیراب کردن، روان کردن، به روایت شعر داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع روح، روح ها، روان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
نام محلی در مراتع سوادکوه در حوالی الاشت
فرهنگ گویش مازندرانی