معنی ارعد در لغت نامه دهخدا

در بیت ذیل از قصیدۀ منسوب به منوچهری:، هرکه ز فرمان او فراز نهد پای، شوم درافتد چو برق در تن ارعد.، کازیمیرسکی به معنی برق زده گرفته است

معنی ارعد - جستجوی لغت در جدول جو

ارعد

لغت نامه دهخدا

ارعد

فرهنگ لغت هوشیار

ارعد

فرهنگ فارسی معین

اسعد

(پسرانه)

نیکبخت تر، خوشبخت تر

فرهنگ نامهای ایرانی

ابعد

بعیدتر، دورتر

فرهنگ فارسی عمید

ارعاد

ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن

فرهنگ فارسی عمید

ارمد

ویژگی چشم دردمند، در پزشکی مبتلا به چشم درد

فرهنگ فارسی عمید

ارشد

بزرگ تر، برومندتر مثلاً پسر ارشد، کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است مثلاً مقام ارشد

فرهنگ فارسی عمید

اسعد

سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر

فرهنگ فارسی عمید

ارعا

رعایت حال کردن، مهربانی کردن

فرهنگ فارسی عمید

اسعد

نیک بخت تر، سعید تر

فرهنگ لغت هوشیار

ترعد

جنبیدن و لرزیدن

فرهنگ لغت هوشیار

راعد

تندر بی باران، پر گوی بی مایه

فرهنگ لغت هوشیار

ارمد

خاکستری، چشم درد، نیک باریک خاکسترگون خاکستررنگ خاکستری، صاحب رمد کسی که چشم او درد کند با سرخی و آب ریزی چشم درد گرفته

فرهنگ لغت هوشیار

ارثد

پنج انگشت دلاشوبه از گیاهان

فرهنگ لغت هوشیار

ابعد

دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد

فرهنگ لغت هوشیار

ارود

آهسته کار پوشیده کار

فرهنگ لغت هوشیار

ارشد

رشید تر، راه راست، یابنده تر، برشد تر

فرهنگ لغت هوشیار

اربد

مار زنگوله دار، شیر

فرهنگ لغت هوشیار

ارصد

آواز پانزدهم از هفده آواز اصول

فرهنگ لغت هوشیار

ارغد

فراوانترومطبوعتر

فرهنگ لغت هوشیار

ارعل

ول زبان زود سخن (ناظم الاطباء)، آویزان گوشت فروهشته گوشت، سست، لشکر گران، دراز بینی، کوه دماغه دار

فرهنگ لغت هوشیار

ارعا

رویانیدن گیاه چرانیدن ستوررا، گوش دادن سخن کسی را استماع گوش بسوی چیزی داشتن، بخشودن عفو کردن رعایت و مرحمت کردن، آزرم داشتن

فرهنگ لغت هوشیار

ابعد

((اَ عَ))

دورتر، بعیدتر، خویش دور، بیگانه، خیانت گر، خائن، خیر، فایده، مفرد اباعد

فرهنگ فارسی معین

ارمد

((اَ مَ))

خاکستر رنگ، خاکستری، کسی که به درد چشم دچاراست

فرهنگ فارسی معین

ارصد

((اَ صَ))

آواز پانزدهم از هفده آواز اصول

فرهنگ فارسی معین

ارشد

((اَ شَ))

بزرگتر، مسن تر
اولاد ارشد: فرزند بزرگ تر

فرهنگ فارسی معین

اسعد

((اَ عَ))

خوشبخت تر

فرهنگ فارسی معین

ارشد

بزرگتر، فرازین، ارجمند، برتر، سرآمد

فرهنگ واژه فارسی سره

ابعد

دورتر

فرهنگ واژه فارسی سره

ارشد

Senior

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ارشد

старший

دیکشنری فارسی به روسی

ارشد

senior, Senior

دیکشنری فارسی به آلمانی

ارشد

старший

دیکشنری فارسی به اوکراینی

ارشد

starszy

دیکشنری فارسی به لهستانی

معنی ارعد - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما