جدول جو
جدول جو

معنی ارزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ارزیدن
قیمت کردن، بها داشتن
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ارزیدن
ارزش داشتن، قیمت داشتن، بها داشتن، برای مثال به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲ - ۲۹۱)، دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی (سعدی۲ - ۶۷۹) برابر بودن بهای چیزی با پولی که در ازای آن داده می شود، سزاوار بودن، لایق بودن، شایستن
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
فرهنگ فارسی عمید
ارزیدن
((اَ دَ))
قیمت داشتن، شایستن، لیاقت داشتن
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
ریاضت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزیده
تصویر ارزیده
قیمت کرده، قیمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزیدن
تصویر الزیدن
هضم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزیدن
تصویر گرزیدن
شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمیدن
تصویر ارمیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
((بَ دَ))
مواظبت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
((لَ دَ))
جنبیدن، تکان خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزیدن
تصویر مرزیدن
((مَ یا مُ رَ))
جماع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
((وَ دَ))
ورزش کردن، تمرین کردن، به کار بردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
انجام دادن، کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن
کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
Flutter, Quiver, Shiver, Shudder, Squirm, Tremble, Twitch, Vibrate, Wobble, Wriggle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
agitar, tremer, estremecer, contorcer-se, estremeecer, vibrar, balançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
flattern, zittern, erschauern, sich winden, zucken, vibrieren, wackeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
trzepotać, trząść się, drżeć, wić się, drgać, wibrować, chwiać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
трепетать , дрожать , содрогаться , извиваться , дергать , вибрировать , качаться
دیکشنری فارسی به روسی
тріпотіти , тремтіти , корчитися , вібрувати , хитатися , звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
fladderen, beven, huiveren, kronkelen, trillen, waggelen
دیکشنری فارسی به هلندی
aletear, temblar, estremecerse, contorsionarse, vibrar, tambalearse, retorcerse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
battre des ailes, frissonner, se tortiller, trembler, tressauter, vibrer, vaciller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
sbattere le ali, tremare, rabbrividire, contorcersi, scuotere, vibrare, vacillare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
काँपना , कांपना , काँपना , तड़पना , झटका लगना , कंपन करना , लड़खड़ाना , मटकना
دیکشنری فارسی به هندی
bergetar, gemetar, meronta, goyah, meronta-ronta
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
날개를 퍼덕이다 , 떨다 , 몸부림치다 , 경련하다 , 진동하다 , 흔들리다 , 몸을 비틀다
دیکشنری فارسی به کره ای
להנפיש , לרעוד , להתפתל , לרעוד , לנוע קדימה אחורה
دیکشنری فارسی به عبری
扇动 , 颤抖 , 发抖 , 扭动 , 抽搐 , 震动 , 摆动 , 蠕动
دیکشنری فارسی به چینی