جدول جو
جدول جو

معنی ارذاذ - جستجوی لغت در جدول جو

ارذاذ(کَ رَ کَ / کِ)
باران رذاذ (نرم و ریزه) باریدن. (منتهی الأرب). باران نرم ریزه باریدن. باران نرم اندک باریدن. باران ضعیف باریدن. اندک باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باران رذاذ رسیدن بزمین. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارذال
تصویر ارذال
رذل ها، فرومایه ها، ناکس ها، پست ها، جمع واژۀ رذل
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
ناکس و فرومایه گردانیدن کسی را. (منتهی الأرب). فرومایه کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باران نرم و ریزه و باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). باران بزرگ قطره. ج، رذد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف. متنبی گفته است: ’مطر المنایا وابلاً و رذاذا’. (از اقرب الموارد) ، مال اندک، و از آن است: ’فلما ثقل حاذی و نفد رذاذی’، ای کثرت عیالی و فرغ مالی القلیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جذّ، شتافتن در رفتن. زود رفتن. بشتاب رفتن. (زوزنی). تیز رفتن: اجذم السیر. سخت دویدن: اجذم الفرس، بازایستادن از: اجذم عن الشی ٔ، قصد کردن: اجذم علیه، قصد کرد بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فذّ، بمعنی تنها و یگانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فذوذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک بچه آوردن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج). یگانه زادن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، وصف کردن. چنانکه در این عبارت: کل یعرف بقوله و یوصف بفعله فقل سدیداً و افعل حمیداً، هر کس بگفتار شناخته شود و بکردار افراخته گردد، سخن گزیده گوی و براه کردار ستوده پوی. (از راحهالصدور راوندی) ، بنا کردن. (مؤید). بپای کردن. (شرفنامۀ منیری). مصدر دوم غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در افراختم، بیفراز. (یادداشت مؤلف) ، برکشیدن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری) :
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پر در تیرچسبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشتن کسی را از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قرعه افکندن میان چند کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرعه انداختن و قرعه زدن. پشک انداختن، نزدیک منزل رسیدن مسافر، بلگام زدن ستور تا بایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، فرش کردن خانه با آجر و مانند آن، دائم شدن و پاییدن چنانکه شر و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بزمین رسیدن چنانکه شناوری. (منتهی الارب). بزمین رسیدن غوطه زن. (ناظم الاطباء)، یکدیگر را لگد زدن (خران) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گزین مالی را بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین مال فرا کس دادن. (تاج المصادر بیهقی)، گشن نجیب را جهت گشنی بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشن فرادادن. (تاج المصادر بیهقی)، بسوی حق بازگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسوی راستی بازگردیدن. (آنندراج)، نرم شدن، خوار و ذلیل گردیدن، ارجمند و منیع گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از اضداد است. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، باز ایستادن از کاری، توانا بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ناپذیرفتن مشورت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به سنگستان نرم سنگ رسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر است. (یادداشت بخط مؤلف).
- پل خرذاذ، پلی است در سمرقند منسوب بمادر اردشیر و آن یکی از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن در رفتار. یقال: اغذ السیر و فیه اغذاذاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیز رفتن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
زیاده شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). افزونی کردن.
لغت نامه دهخدا
(کَ فُ)
هلاک کردن. هلاک ساختن، منقبض گردیدن، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل: ان ّ فلاناً اذا سئل، ارز و اذا دعی اهتزّ، یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گردد، مجتمع شدن. (منتهی الأرب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن، ثابت شدن. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). ثابت گردیدن. (منتهی الأرب) ، پناه بردن. پناه گرفتن در جائی، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیه، پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن. (منتهی الأرب). و منه: ان الاسلام لیأرز الی المدینه کما تأرز الحیه الی جحرها. (منتهی الأرب) ، سرد شدن هوا. سرد شدن شب، ارزالکلام، پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رذل. فرومایگان. (غیاث اللغات). ناکسان. (مهذب الاسماء). دونان. خسیسان
لغت نامه دهخدا
(قُرْ خوا / خا)
تازیانۀ چابق دار ساختن. (از منتهی الارب). تازیانه های ربذی ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ بَ)
سخن نادر گفتن. (منتهی الارب). اشذّ الرجل، جاءبقول شاذّ نادّ. (اقرب الموارد). اشذّ الشی ٔ، یکسر کرد آنرا و بنهایت رسانید آنرا. (منتهی الارب). اشذّ الشی ٔ، نحّاه و اقصاه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرعه، بمعنی سفینه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
رذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رذاذ در معنی اسمی و رذّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارذام
تصویر ارذام
لبریزشدن لب پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذاء
تصویر ارذاء
بیمار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذاذ
تصویر رذاذ
باران ریز گرده باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
جمع رذل فرومایگان ناکسان دونان خسیسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
((اَ ذَ یا ذِ))
جمع رذل، فرومایگان، ناکسان
فرهنگ فارسی معین