باران نرم و ریزه و باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). باران بزرگ قطره. ج، رذد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف. متنبی گفته است: ’مطر المنایا وابلاً و رذاذا’. (از اقرب الموارد) ، مال اندک، و از آن است: ’فلما ثقل حاذی و نفد رذاذی’، ای کثرت عیالی و فرغ مالی القلیل. (از اقرب الموارد)
باران نرم و ریزه و باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). باران بزرگ قطره. ج، رُذَد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف. متنبی گفته است: ’مطر المنایا وابلاً و رذاذا’. (از اقرب الموارد) ، مال اندک، و از آن است: ’فلما ثقل حاذی و نفد رذاذی’، ای کثرت عیالی و فرغ مالی القلیل. (از اقرب الموارد)
یک بچه آوردن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج). یگانه زادن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، وصف کردن. چنانکه در این عبارت: کل یعرف بقوله و یوصف بفعله فقل سدیداً و افعل حمیداً، هر کس بگفتار شناخته شود و بکردار افراخته گردد، سخن گزیده گوی و براه کردار ستوده پوی. (از راحهالصدور راوندی) ، بنا کردن. (مؤید). بپای کردن. (شرفنامۀ منیری). مصدر دوم غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در افراختم، بیفراز. (یادداشت مؤلف) ، برکشیدن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی (از فرهنگ اسدی)
یک بچه آوردن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج). یگانه زادن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، وصف کردن. چنانکه در این عبارت: کل یعرف بقوله و یوصف بفعله فقل سدیداً و افعل حمیداً، هر کس بگفتار شناخته شود و بکردار افراخته گردد، سخن گزیده گوی و براه کردار ستوده پوی. (از راحهالصدور راوندی) ، بنا کردن. (مؤید). بپای کردن. (شرفنامۀ منیری). مصدر دوم غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در افراختم، بیفراز. (یادداشت مؤلف) ، برکشیدن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز. لبیبی (از فرهنگ اسدی)
نام مادر اردشیر است. (یادداشت بخط مؤلف). - پل خرذاذ، پلی است در سمرقند منسوب بمادر اردشیر و آن یکی از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام مادر اردشیر است. (یادداشت بخط مؤلف). - پل خرذاذ، پلی است در سمرقند منسوب بمادر اردشیر و آن یکی از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع است. (یادداشت بخط مؤلف)
هلاک کردن. هلاک ساختن، منقبض گردیدن، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل: ان ّ فلاناً اذا سئل، ارز و اذا دعی اهتزّ، یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گردد، مجتمع شدن. (منتهی الأرب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن، ثابت شدن. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). ثابت گردیدن. (منتهی الأرب) ، پناه بردن. پناه گرفتن در جائی، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیه، پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن. (منتهی الأرب). و منه: ان الاسلام لیأرز الی المدینه کما تأرز الحیه الی جحرها. (منتهی الأرب) ، سرد شدن هوا. سرد شدن شب، ارزالکلام، پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت. (منتهی الأرب)
هلاک کردن. هلاک ساختن، منقبض گردیدن، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل: اِن ّ فلاناً اذا سئل، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ، یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گردد، مجتمع شدن. (منتهی الأرب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن، ثابت شدن. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). ثابت گردیدن. (منتهی الأرب) ، پناه بردن. پناه گرفتن در جائی، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیه، پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن. (منتهی الأرب). و منه: ان الاسلام لیأرِزُ الی المدینه کما تأرزُ الحیه الی جُحرها. (منتهی الأرب) ، سرد شدن هوا. سرد شدن شب، ارزالکلام، پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت. (منتهی الأرب)
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن