جدول جو
جدول جو

معنی ارجمند - جستجوی لغت در جدول جو

ارجمند
با ارزش، گران بها، صاحب قدر و قیمت، عزیز، گرامی، بزرگوار، برای مثال ببینیم تا این سپهر بلند / که را خوار دارد که را ارجمند (فردوسی - ۴/۲۰۰)، مهم، شاخص، عالی، لایق، درخور
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
ارجمند
(اَ جُ مَ)
موضعی در کنار راه آمل به تهران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 40)
لغت نامه دهخدا
ارجمند
(اَمَ)
مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی). باارج. باارزش. صاحب قیمت. (غیاث اللغات). قیمتی. (آنندراج). ثمین. گرانبها. (آنندراج). پربها. (اوبهی). نفیس:
بدرویش بخشیم بسیار چیز
اگرچند، چیز ارجمند است نیز.
فردوسی.
مرا با چنین گوهرارجمند
همین حاجت آید بگوهرپسند.
نظامی.
جز آن چار پیرایۀ ارجمند
گرانمایه های دگر دلپسند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
ارجمند
با ارج، باارزش، گرانبها، صاحب قدر و قیمت
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
ارجمند
((اَ ج یا جُ مَ))
باارزش، گرانبها، عزیز، گرامی، شایسته
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
فرهنگ فارسی معین
ارجمند
مورد احترام، محترم
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
فرهنگ واژه فارسی سره
ارجمند
نام دهکده ای در دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برومند
تصویر برومند
(پسرانه)
بارور، میوه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزمند
تصویر برزمند
(پسرانه)
باشکوه، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارجمندی
تصویر ارجمندی
بزرگواری، عزت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
ارجمند، دارندۀ ورج، صاحب ارج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجمند
تصویر فرجمند
باارج، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
صاحب آرام. آرام گرفته. (برهان). و مؤلف برهان گوید: مخفف آرمیده مند است (!)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گرانبهائی.
لغت نامه دهخدا
(جُ مَ)
یکی از بخش های شهرستان شاهرود است و از دو دهستان بنام مرکزی و خارطوران تشکیل شده است و جمعاً دارای چهل قریه و مزارع است و سکنۀ بخش بالغ بر ده هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ بَ گُ)
زوجه شاه جهان پادشاه هند و دختر آصف خان وزیر. مولد او به سنۀ 1000 هجری قمری و در بیست ویک سالگی در 1021 هجری قمری به ازدواج شاه جهان درآمد و در 1040 در زین آباد دکن وفات کرد. جنازه او را بشهر اگره نقل و دفن کردند و بر مزار او بنائی کردند بنام تاج محل که نظیر آن در دنیا نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
ارجمند که صاحب و خداوند قدرو مرتبه باشد، زیبایی. (برهان). زیبا (به صورت صفت) درست است زیرا موضوع لغت هم صفت است
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
ارجمند. (یادداشت مؤلف) :
ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج
نامداری که از او نام همی گیرد نام.
لامعی.
، دارندۀ فرۀ ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین) : سام نریمان (را) پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم (به) چیست ؟ جواب داد که به ورجمندشاه و دانشی سپهبد بارای و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید. (فرهنگ فارسی معین از نوروزنامه چ مینوی ص 42)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمند
تصویر ارمند
صاحب آرام، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصمند
تصویر اخصمند
اخص کیش دارای خلوص نیت
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای روحانی آیین برهمایی و آنان یکی از سه طبقه مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. توضیح معرب این کلمه نیز (برهمن) و جمع آن (براهمه) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
صاحب درد، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجمندی بخشیدن
تصویر ارجمندی بخشیدن
قدر و منزلت دادن پایگاه و مقام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برومند
تصویر برومند
باردار وبارور، صاحب نفع، مثمر، صاحب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
دارنده ارج و ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجمند
تصویر فرجمند
با ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزمند
تصویر ارزمند
عزیزوگرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
((وَ مَ))
ارجمند، دارنده فره ایزدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادمند
تصویر رادمند
سخاوتمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزشمند
تصویر ارزشمند
معتبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجمند ترین
تصویر ارجمند ترین
مورد احترام ترین
فرهنگ واژه فارسی سره
اصالت، بزرگواری، عزت، فخامت، نجابت
متضاد: ذلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد