جدول جو
جدول جو

معنی ارجبهر - جستجوی لغت در جدول جو

ارجبهر
مذهبی از علم نجوم هندیان. مقابل سند هند و ارکند. (قاضی صاعد اندلسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارابه
تصویر ارابه
وسیلۀ نقلیۀ چرخ دار که بیشتر برای حمل و نقل بار به کار می رود، گردونه، گاری
ارابۀ جنگی: گردونه یا وسیله ای که در جنگ به کار می رود مانند تانک، زره پوش
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربهر
تصویر کاربهر
بهرۀ کار، عایدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به زور و ستم به کاری وا داشتن، مجبور کردن، ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربهر
تصویر سربهر
پایور شهربانی، برابر سروان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پربهر
تصویر پربهر
پرنصیب، دارای سود و بهرۀ بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جِ لَ)
جمع واژۀ رجل. لشکر پیادگان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ)
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ / نِ)
نوائی و لحنی است از موسیقی. (برهان قاطع) :
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لَ)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ناحیه ایست در مشرق ولایات متحدۀ امریکا، مساحت آن 4600 میل مربع، سکنۀ آن 6829 تن و راه آهن از آن گذرد. کرسی آن دنقر است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، شهریست واقع در اراضی کوهستانی، بیک مرحله در جنوب غربی قسطمونی و آن کرسی لواء قسطمونی است ودر جوار آن نهریست بنام اراج صو که بنهر ویران شهر پیوندد و به بحر اسود ریزد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جُو هََ)
کنایه از عناصر اربعه و چهار ستارۀ نعش است از بنات النعش. (آنندراج). چهار عنصر و چهار ستارۀ دب اکبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درست شدن استخوان شکسته. (از اقرب الموارد). جوش خوردن استخوان شکسته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ارغیره (؟). یکی از کوره های اندلس بقول محمد بن احمد الرازی الاندلسی. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 40 و 76 شود
لغت نامه دهخدا
پر نصیب پر بهره. پر بهر کردن پر نصیب کردن پر بهره کردن بهره مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارجوهر
تصویر چارجوهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
فرهنگ لغت هوشیار
پایور شهربانی برابر سروان (درارتش)، توضیح: این کلمه مدتی محدود در زمان اعلیحضرت رضا شاه متداول شد ولی بعد متروک گردید و اکنون سروان بجای آن مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردبه
تصویر اردبه
پارگین بزرگ آگور بزرگ (آگور آجر) خشت پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
کسی را به کاری به زور واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجبه
تصویر راجبه
بند انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
قسمی غرفه، برابرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بهر
تصویر از بهر
موجب و سبب و غرض: (و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوبست) (معرف بها ولد)، برای بخاطر (و گاه با (را) بکار میرود) : (رسم ناخفتن به روز است و من از بهر ترا بی سن باشم همه شب روز باشم با وسن) (منوچهری) (از بهر برزیگری را) (ترجمه تفسیر طبری ج 1 ص 46) (از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را) (کشف اسرار ج 1 ص 47) توضیح این کلمه زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزبه
تصویر ارزبه
کلوخ کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجله
تصویر ارجله
لشگر پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجیه
تصویر ارجیه
دیرشده پس افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارابه
تصویر ارابه
گردون، بارکش، گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
((اِ))
به زور واداشتن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
((اَ جَ نِ))
نوا و لحنی است در موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارنبه
تصویر ارنبه
((اَ نَ بِ یا بَ))
خرگوش ماده، پره بینی
فرهنگ فارسی معین
((اَ رّ بِ))
گاری با دو چرخ که از چوب می ساختند و برای حمل بار از آن استفاده می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجبار
تصویر اجبار
Coerciveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی