جدول جو
جدول جو

معنی ارتماس - جستجوی لغت در جدول جو

ارتماس
سراپا فرو رفتن در آب
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
فرهنگ فارسی عمید
ارتماس
(وُ)
به آب فروشدن. (منتهی الارب). فروشدن در آب. اغتماس. انغماس. غمس. در آب غوطه خوردن
لغت نامه دهخدا
ارتماس
آبفرویی به آب فروشدن سربه زیرآب فروبردن به آب فرو شدن فرو شدن در آب در آب غوطه خوردن به یک باره در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ارتماس
((اِ تِ))
به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التماس
تصویر التماس
با زاری و اصرار از کسی چیزی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برابر رنگین کردن دست را: اغتمست المراءه غمساً. (منتهی الارب). برابر رنگین کردن زن دست را. (ناظم الاطباء). رنگین کردن زن دست ها را بتساوی و بی نگار: اغتمست المراءه، غمست یدها خضاباً مستویاً من غیرتصویر. (از اقرب الموارد). خضاب کردن بی نگار. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
نگونسار شدن.
لغت نامه دهخدا
افتادن. (منتهی الارب) ، نگارخانه (مطلق). (آنندراج) ، دکان، کتب خانه. (آنندراج) ، چادری که در او همه نقشها بود یعنی علم خانه. (مؤید الفضلاء از زبان گویا) ، قبۀ ارتنگ، در این بیت ظاهراً مراد آسمانست که مزین بکواکب است:
باز گوید کور نی این سنگ بود
یا مگر از قبۀ ارتنگ بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
جنبیدن، و عمعق بخاری در این بیت مانی را به آزر پدر یا عم ابراهیم مشتبه کرده و ارتنگ را هم بدو منتسب کرده است:
گه از لطف گردی چو برهان عیسی
گه از سحر گردی چو ارتنگ آزر.
، نگار خانه مانی. بتکده که گویند در چین بود:
ز بس جادوئیها و فرهنگ او
بدو بگرویدند و ارتنگ او.
(از لغت نامۀ حافظ اوبهی).
برشک مجلس او کارنامۀ مانی
برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ.
فرخی.
گر ارتنگ خواهی ببستان نگه کن
که پر نقش چین شد میان و کنارش.
ناصرخسرو.
تا سپهر است و فلک پایۀ ماه و خورشید
تا بهند است و بچین معدن گنگ و ارتنگ
باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه
باد آراسته جای توچو ارتنگ و چو گنگ.
سنائی.
هر کجا مدح تو خوانند از خوشی و خرمی
حسرت ارتنگ مانی گردد و قصر مشید.
سوزنی.
باغ چو ارتنگ چین نماید خرم
و آنکه بدان خرمی خرامد فغفور.
سوزنی.
صبا نگاشته آن نقشها که ترّی آن
به آب لطف فروشسته تختۀ ارتنگ.
رفیع الدین لنبانی.
اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش
بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش.
سیف اسفرنگ.
بنطق باد بهاری بچهر فروردین
بود چو خانه ارتنگ از تو خانه زین.
واله هروی.
، نام بتخانه. (جهانگیری از فرهنگ هندوشاه) (غیاث اللغات). نام بت خانه چین. (آنندراج). ارتنگ مانوی را نیز بتکده دانسته اند:
بهیبت ار ز خبینانج تاختن نگرد
شود ز زلزله ارتنگ مانوی ویران.
سوزنی.
شاید خبینانج همان جینانجکث مذکور در معجم البلدان و حدودالعالم باشد، گاه ارتنگ بر مانی اطلاق کنند:
با کلک تو چون قلم زندارتنگ
چه ساده نگارگر که ارتنگ است.
شرف شفروه (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سخت شدن امری بر کسی.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
آلوده گردیدن. (منتهی الارب). آلوده شدن. خون آلوده گردیدن. (آنندراج). آلوده شدن بخون. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / رُو)
ارتمام بهیمه، گرفتن ستورچوبها را بدهن خود و خوردن آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کِ اَ)
جنبیدن. مضطرب شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ارتئاس. مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی). مهتر گردیدن. سری
لغت نامه دهخدا
(کَپْ پی)
مهتر گردیدن. رئیس شدن.
لغت نامه دهخدا
(پَ)
لرزیدن با آوازی، چنانکه خانه گاه زلزله. تحرک. اضطراب: ارتجاس بناء. و منه الحدیث: فارتجس ایوان کسری، ای تحرک حرکه سمع لها صوت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ارتساس خبر، فاش شدن و ظاهر گشتن آن. ظاهر گردیدن آن. پراکنده شدن آگاهی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن. (منتهی الارب) ، تکیه کردن بر نازبالش. بر مرفقه تکیه کردن، ارتفاق حوض، پر گردیدن آن، بچیزی یاری گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، رفیق بودن. رفاقت کردن. قوله تعالی: ’... و حسنت مرتفقاً’. (قرآن 31/18).
ور کند نرمی نفاقی م یکند
زاستمالت ارتفاقی میکند.
مولوی.
چونکه هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان عزیز اندر فراق.
مولوی.
، طلب رفیق کردن. (منتهی الارب) ، بچیزی منفعت گرفتن
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ شِ)
آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). آکنده شدن با هم و درآکنده شدن از گوشت و جز آن. (منتهی الارب). پرگوشت شدن تن. (آنندراج) ، پیوسته شدن. (منتهی الارب). پیوسته گردیدن هر چیزی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جستن چیزی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). جستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). طلب چیزی با تساوی بین آمر و مأمور. (غیاث اللغات). سؤال با تساوی. (از غیاث) ، بیکبار خوردن. (منتهی الارب) ، برگردیدن رنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منسوب به ارتماس.
- غسل ارتماسی، فرورفتن در آب کر یا جاری بقصد غسل. غسلی که تمام سرو تن یکبار در آب فروبرند. مقابل غسل ترتیبی
لغت نامه دهخدا
تصویری از التماس
تصویر التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتمال
تصویر ارتمال
خم شدن، خوار شماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماسی
تصویر ارتماسی
غسل ارتماسی، فرو رفتن در آب کریا جاری به قصد غسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاس
تصویر ارتجاس
غرش آسمان، تنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباس
تصویر ارتباس
گوشت نو آوردن، خوشه پری پرشدن خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهاس
تصویر ارتهاس
جنبیدن، دلواپسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماض
تصویر ارتماض
اندوهگینی، دلسوختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماز
تصویر ارتماز
شوریدن، جنبیدن برای دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکاس
تصویر ارتکاس
نگونسازی افتادن برآمدن پستان
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن فرو رفتن در آب. اغتمام غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماس
تصویر اغتماس
((اِ تِ))
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتماسی
تصویر ارتماسی
منسوب به ارتماس
غسل ارتماسی: فرو رفتن در آب کر یا جاری به قصد غسل، نوعی از غسل که در آن تمام تن و سر را به نیت غسل یکباره در آب فرو برند، مقابل غسل ترتیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
((اِ تِ))
جستجو کردن، خواستن، خواهش، در خواست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
لابه، خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره