جدول جو
جدول جو

معنی اذکاء - جستجوی لغت در جدول جو

اذکاء
(فِ لَ / لِ خوا / خا)
اذکاء نار، برافروختن آتش را. (منتهی الارب). تیز کردن آتش و چراغ را. (تاج المصادر بیهقی). روشن کردن آتش. برکردن چراغ، خوار داشتن. (منتهی الارب). خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) (مؤید الفضلاء). تذلیل. ذلیل کردن. اقماع. (تاج المصادر بیهقی) :5 ابوعلی را باکرام و احترام تمام بجرجانیه بردند و خوارزمشاه را در لباس اذلال و کسوت نکال بر مرکبی بستند و بجرجانیه رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161). و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده... (جهانگشای جوینی). با خاندان خوارزمشاهیه و سلجوقیه... چه مایه اذلال رفت. (رشیدی).
گفت بعد عزّت این اذلال چیست
گفت آن داد است و اینت داوری است.
مولوی.
، اذلال کسی، خوار یافتن اورا، خداوند یاران خوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب یاران خوار گردیدن. (منتهی الارب). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن، نرم گردانیدن. رام کردن.
- اذلال بعیر صعب، رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. (منتهی الارب).
، اخلاق دیباجه. آب رو ریختن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذکار
تصویر اذکار
یاد کسی آوردن، یادآوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذکار
تصویر اذکار
ذکرها، یادها، آوازه ها، دعاها، نماز ها، ورد ها، جمع واژۀ ذکر
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
پژمرده کردن. خوشانیدن. پژمرانیدن. پلاسانیدن، چنانکه گرما تره یعنی بقل را
لغت نامه دهخدا
(اَذْ)
جمع واژۀ ذو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آذن. بزرگ گوش. (مهذب الاسماء).
- نعجه اذناء، میش مادۀ درازگوش. (منتهی الارب) ، شهریست (بشام) بابازار خرم بر لب رود سیحون نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ / نِ / نَ)
سخت زدن کسی را. (منتهی الارب). نیمه جان گذاشتن کسی را. بر باقی جان گذاشتن کسی را. (منتهی الارب). بر باقی جان گذاشتن نیم مرده ای را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست از کرمان یکی از رستاقهای روذان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِزَ)
یاد دادن کسی را. (منتهی الارب). با یاد دادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، احوال، عادات.
- اذلال الناس، مردم کم پایه. (منتهی الارب). اراذل مردم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان است که در 1200گزی شمال خاور آستانه و 3000 گزی دهشال واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 590 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان گیلکی، فارسی است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصولات آن برنج، ابریشم، کنف و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ)
اذکار چیزی، یادکردن آن را. گذشته ها یاد کردن. (مؤید الفضلاء). ادّکار. استذکار. تذکر. ذکر، نوعی از رفتار شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذکر. یادکردنیها. اوراد
لغت نامه دهخدا
اذراء به، مضطر کردن به. ملجاء کردن به. ناچار و ناگزیر کردن از: اذّراءه الیه، مضطر کرد آن را بسوی وی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
بخشم آوردن. در خشم آوردن. (منتهی الارب). اغضاب.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درگذشتن. (از اقرب الموارد) ، کوه دراز یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام.
مسعودسعد.
، مشاهیر و بزرگان: جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273).
- علمای اعلام، عالمان بزرگ و مشهور.
، نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ علم، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف به اشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ علم، نام و نشان. (مؤید الفضلاء). ورجوع به علم شود، از اعلام است مر عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لی فُ)
پناه گرفتن به. (منتهی الأرب). پناه بردن: ارکی الیه.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بگریانیدن. گریانیدن. گریاندن
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِبْ با)
جمع واژۀ ذباب، بمعنی مگس و تیزنای شمشیر. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مکا و مکو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مکا و مکو شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خوا / خا)
اشکاء کسی را، پذیرفتن شکایت وی را، فلس کوچک نازک و سبک که از مس جدا شود: اشکامه من نحاس. و اکنون آنرا رشکامه خوانند. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
پاکیزه گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از احکاء
تصویر احکاء
استوار بندی، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاء
تصویر اعکاء
درگذشتن، مردن، مردن، استوار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکاء
تصویر ازکاء
گوالیدن (نموکردن)، پاکیزه گردانیدن، هده ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه نهادن گناه بستن، بدگفتن، درنگ کردن، مولش دادن (مولش مهلت)، پناه گرفتن، آمادن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذراء
تصویر اذراء
وا داشتن، اشک ریزی، خاک انگیزی، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکار
تصویر اذکار
دعاها، وردها، ج ذکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکیاء
تصویر اذکیاء
جمع ذکی، زیرکان، مردان تیز خاطر، پاکان، باهوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذواء
تصویر اذواء
پژمرده کردن: پژ مراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکار
تصویر اذکار
((اَ))
جمع ذکر، یاد کردن ها، وردها، دعاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذکار
تصویر اذکار
((اِ))
دعا خواندن، یاد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذکیاء
تصویر اذکیاء
جمع ذکی، زیرکان، پاکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاء
تصویر ابکاء
((اِ))
گریانیدن، به گریه واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتکاء
تصویر اتکاء
((اِ تِّ))
تکیه کردن بر، پشت دادن بر، اعتماد کردن بر، نقطه، نقطه ای که در آن اهرم را تکیه دهند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتکاء
تصویر اتکاء
پشت دادن بر، پشت گرمی
فرهنگ واژه فارسی سره