جدول جو
جدول جو

معنی اذم - جستجوی لغت در جدول جو

اذم(اَ ذَ)
آنکه پژول پنهان شده باشد یا وارن از بسیاری گوشت، این هنگام، آنگاه. آنگهی. حرف جواب و جزاء، و هو اماان یدل علی انشاء التسببیه بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجمله الفعلیه فینصب المضارع بثلاثه شروط، الاول ان یکون مصدّراً والثانی ان یکون مباشراً للمضارع و لایضر الفصل بالقسم او بلاالنافیه و الثالث ان یکون المضارع (؟) بعده مستقبلا. (اقرب الموارد).
- فأذن، ناگهان. درین وقت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارم
تصویر ارم
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اذمت
تصویر اذمت
حقوق، حرمت ها
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ بَ زَ)
اذمقرار لبن، پاره پاره شدن شیر. بریدن شیر. وریدورید شدن.
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ / نِ / نَ)
سخت زدن کسی را. (منتهی الارب). نیمه جان گذاشتن کسی را. بر باقی جان گذاشتن کسی را. (منتهی الارب). بر باقی جان گذاشتن نیم مرده ای را
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نکوهیده یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوار و مذموم یافتن: اذمام امری، نکوهیده یافتن آن. اتیته فأذممته، یعنی یافتم او را نکوهیده، قاره ای بسماوه که از آنجا سنگ آسیا برند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
شتر ماده که شیر راند و کذا شاه راذم، آن که شیرش روان باشد از کثرت. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه راذم،ماده شتری که شیرش را دفع کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اذاما. چون
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ادمیماه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعم
تصویر اعم
بسیار، جماعت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضم
تصویر اضم
خشم گرفتن، غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذام
تصویر ذام
نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغم
تصویر اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطم
تصویر اطم
خشمیدن، چسبیدن پیوستن، بند آمدن: پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصم
تصویر اصم
کر، ناشنوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذم
تصویر جذم
اصل و بن هر چیز تیز روو شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذب
تصویر اذب
گاودشتی، مرد دراز
فرهنگ لغت هوشیار
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذا
تصویر اذا
چون برای آن که پس ناگاه رنجه کردن، رنجه شدن، رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
خوار تر ذلیل تر خوارتر. خوار پنداشتن کسی را خوارشمردن خوار و ذلیل گرفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخم
تصویر اخم
چینهای ابرو و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت رفته کسی که بیماری خوره سر انگشتانش را برده باشد اجر پاداش مزد نیرمت، کابین (مهرزن)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمار
تصویر اذمار
جمع ذمر، دلیران، زیرکان، یاوران: یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
نکوهیده یافتن، زنهار دادن، زنهار گرفتن برای دیگری، خوار شمردن، بازماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم
تصویر الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسم
تصویر اسم
نام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهم
تصویر اهم
برجسته ترین
فرهنگ واژه فارسی سره