جدول جو
جدول جو

معنی اذاه - جستجوی لغت در جدول جو

اذاه(کَ)
اذات. اذیت. رنجش. آزار. رنج. آنچه از او آزار یابند، به امتحان دادن چیزی را، مکافات امری کردن: اذاقه اﷲ وبال امره. همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 206) ، اذاق زید بعدک کرماً، کریم و سخی گردید
لغت نامه دهخدا
اذاه
رنج آزار
تصویری از اذاه
تصویر اذاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذله
تصویر اذله
پست ها، خوار ها، جمع واژۀ ذلیل، رام ها، مطیع ها، جمع واژۀ ذلول
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
اذاه. اذی ̍. اذیّت. رنجش. رنجه. رنجه شدن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ ما)
در ندای ’ام’ گویند: یا اماه، یعنی ای مادر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
توقف و درنگی. (از ناظم الاطباء). درنگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). آهستگی. سکون. ضد عجله. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِبْ بَ)
جمع واژۀ ذباب
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو ژَ)
اذانت. اذن. دستوری
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریۀ اذان، آذان. قریه ایست بحوالی هرات. و خواجه ابوالولید احمد بن ابی الرجا بدانجا مدفون است. رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ بَ)
اذالت. صاحب ذیل یعنی دامان گردیدن. فروهشتن دامن و ریشه و جز آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اذاقت. چشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلاء). چشاندن، لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). لاغر و نزار کردن. کاهیده کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نره. شرم مرد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آشکار کردن. آشکارا کردن. (غیاث اللغات). فاش کردن (چنانکه خبر را). پراکنده کردن (چنانکه خبری را). اظهار. اشاعه (خبر را). انتشار.
- اذاعۀ سرّ خود، یابسرّ خود، فاش کردن راز خویش و آشکار و ظاهرکردن آن، یا ندا دردادن بدان در مردم.
، مرد دراز یا عام است، شتر مادۀ کلانسال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِنِ)
ترسانیدن
لغت نامه دهخدا
(فو فُ)
اعانت کردن کسی را در راندن شتر. (منتهی الارب). یاری دادن بر راندن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن کسی را در راندن چاروا
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ)
گرد چیزی گشتن.
- اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جج ذهب. جمع واژۀ اذهاب و ذهاب. زرده های تخم مرغ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذاه
تصویر قذاه
خاشاک در چشم یا در جام می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناه
تصویر اناه
دیر، درنگ، آهستگی، بردباری، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضاه
تصویر اضاه
آبگیر تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج، گذرانیدن آب کردن گداختن گدازاندن آب کردن ذوب کردن گداختن گدازانیدن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
آشکار کردن پراکندن (پیام و آگاهی) آشکار کردن فاش ساختن پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاف
تصویر اذاف
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاقه
تصویر اذاقه
چشاندن اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاله
تصویر اذاله
دامن دار کردن، فروهشتن دامن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذلیل، نرم دلان، خواران خوارشدگان، جمع ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران،جمع ذلول نرم شوندگان نرم دن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذابه
تصویر اذابه
((اِ بِ یا بَ))
آب کردن، ذوب کردن، گداختن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذله
تصویر اذله
((اَ ذِ لِّ))
جمع ذلیل، ذلیل شدگان، مفرد ذلول، نرم دلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
((اِ عَ یا عِ))
آشکار ساختن، فاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره