جدول جو
جدول جو

معنی اذانه - جستجوی لغت در جدول جو

اذانه(اَ / اُو ژَ)
اذانت. اذن. دستوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعانه
تصویر اعانه
یاری کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فو فُ)
اعانت کردن کسی را در راندن شتر. (منتهی الارب). یاری دادن بر راندن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن کسی را در راندن چاروا
لغت نامه دهخدا
(اُ نی ی)
مرد کلان گوش و پهن گوش. شخص بزرگ گوش. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ بَ)
اذالت. صاحب ذیل یعنی دامان گردیدن. فروهشتن دامن و ریشه و جز آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اذاقت. چشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلاء). چشاندن، لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). لاغر و نزار کردن. کاهیده کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آشکار کردن. آشکارا کردن. (غیاث اللغات). فاش کردن (چنانکه خبر را). پراکنده کردن (چنانکه خبری را). اظهار. اشاعه (خبر را). انتشار.
- اذاعۀ سرّ خود، یابسرّ خود، فاش کردن راز خویش و آشکار و ظاهرکردن آن، یا ندا دردادن بدان در مردم.
، مرد دراز یا عام است، شتر مادۀ کلانسال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِنِ)
ترسانیدن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ)
گرد چیزی گشتن.
- اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
قسمت جنوبی یا یکی از قله های پشت لبنان که در نزدیکی شمال حرمون است و رود امانا یا ابانااز آنجا به دمشق جاری است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رُ)
گداختن (متعدی). گدازانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). آب کردن.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَنَ)
ابن سمیدع. نام یکی از ملوک عمالقه شوهرزنوبیا (یا زینب) و او در اواسط مائۀ سوم حکمران تدمر بود. و با مدد رومیان دو بار بر سپاهیان شاپور ذوالأکتاف غالب آمد و سپس به تحریک زن خویش زنوبیا به رومیان اعلان جنگ کرد و هم باز به تفتین زنوبیا بدست پسر یا خال او بقتل رسید. (از قاموس الأعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ نَ)
مصغر اذن. گوش خرد. گوشک، رأی دیدن. (زوزنی). رأی اندیشیدن، ظاهر شدن حماقت و گولی کسی، نمودن. اراء. اراه. (تاج المصادر بیهقی) ، بیمار شش شدن، ارآء رایت، بر زمین زدن نیزه را، کاری کردن که او را نیک پندارند، جنبانیدن هر دو پلک را در دیدن، دیدن در آینه پس پری زده شدن، پیرو قول بعض فقهاء شدن، بسیار شدن خوبی و نیکوئی دیدار کسی، پدیدار شدن اثر آبستنی در پستانهای شتر یا گوسفند، برگردیدن سر بینی شتر بجانب حلق وی، نمودن خدای تعالی کسی را عذاب وهلاک: اری اﷲ بفلان کذا و کذا، أی اری الناس به العذاب و الهلاک و لایقال ذلک الاّ فی الشر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ نَ)
وادیی است از وادیهای جهت قبلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ کُ نَنْ دَ/ دِ)
نزدیک شتر آمدن به اعانه. (منتهی الارب). نزدیک شتر آمدن برای اعانت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ / تِ خوا / خا)
کمک: اگر اعانۀ شما نبود من مغلوب می شدم. (فرهنگ نظام). مساعدت. عون. معونه. (کازیمنسکی). یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به اعانه و اعانت شود.
لغت نامه دهخدا
(اَنْ نا نَ)
زن بسیار ناله کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای محکم. (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حصاربندی. (ناظم الاطباء). حصاری. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
فروگرفتن ابر همه آسمان را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اغان الغیم السماء، فروگرفت ابر همه آسمان را. (منتهی الارب). پوشانیدن ابر آسمان را: اغان الغین (لغه فی الغیم) السماء، البسها. (از اقرب الموارد) ، بریدن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن لباس: اغتدف الثوب، قطعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تاراج، گذرانیدن آب کردن گداختن گدازاندن آب کردن ذوب کردن گداختن گدازانیدن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذانی
تصویر اذانی
گوش گنده بزرگ گوش بلبله گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانه
تصویر احانه
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانه
تصویر اهانه
خوار داشت سبک کردن زبون داشتن کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانه
تصویر امانه
نهادک زینهاری دستمردی سپردگانی درستی
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
آشکار کردن پراکندن (پیام و آگاهی) آشکار کردن فاش ساختن پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاقه
تصویر اذاقه
چشاندن اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاله
تصویر اذاله
دامن دار کردن، فروهشتن دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
((اِ نِ))
کمک کردن، یاری، کمک، جمع اعانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
((اِ عَ یا عِ))
آشکار ساختن، فاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانه
تصویر اجانه
((اِ نِ))
تشت، تغار، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذابه
تصویر اذابه
((اِ بِ یا بَ))
آب کردن، ذوب کردن، گداختن، غارت کردن، نیکو کردن کار خود را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
یاری، کمک
فرهنگ واژه فارسی سره