جدول جو
جدول جو

معنی ادناء - جستجوی لغت در جدول جو

ادناء
(فِ پَ)
دنوّ. نزدیک آمدن. نزدیک گردیدن، نعت تفضیلی از دنی. زبون تر. (مؤید الفضلاء) (وطواط) (غیاث اللغات). پست تر. فرومایه تر. ارذل. خسیس تر. پست رتبه تر. مقابل خیر، کمتر. (منتهی الارب). کمترین. (مؤید الفضلاء). اقل ّ: بأدنی من صداقها، ای بأقل من مهر مثلها. (منتهی الارب) ، فروتر. (منتهی الارب). پائین تر. اسفل، مقابل اعلی: ادنی خیبر، ای اسفلها. صعید ادنی، مقابل صعید اعلی. (معجم البلدان) ، کوچکتر. اصغر، مقابل اکبر، فرومایه. (منتهی الارب). مرد فرومایه. (صراح) ، فرودین، اول، مقابل آخر: لقیته ادنی دنی (کحتّی) و ادنی دنی ّ (کغنی) ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (منتهی الارب). لقیته ادنی ظلم، اول شب. (مهذب الاسماء). مؤنث: دنیا. ج، ادانی.
- عذاب ادنی، عذاب این جهانی.
- علم ادنی، علم طبیعی. (کشاف اصطلاحات الفنون). طبیعیات.
- فلسفۀ ادنی یا اسفل، فلسفۀ طبیعیه، مقابل ماوراءالطبیعه.
لغت نامه دهخدا
ادناء
(فُ نِ)
نزدیک گردیدن. (منتهی الارب). استدناء. نزدیک شدن.
لغت نامه دهخدا
ادناء
(اَ نَءْ)
قوزپشت. گوژپشت. (صراح) : رجل ٌ ادناء، مرد گوژپشت. (منتهی الارب). اجناء. احدب. اهداء.
لغت نامه دهخدا
ادناء
(اَ)
جمع واژۀ دنی ٔ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادناس
تصویر ادناس
دنس، افراد فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گَهْ رَ دَ / دِ)
نشستن نزدیک دیگ بحرص که گوشت را کفانیده کباب سازد و بریانی کند بحدی که میرسد او را صناء یعنی خاکستر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن نزدیک دیگ از آز طعام بحدی که خاکستر دیگدان در وی نشیند
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ گَ)
بر پیوسته نگریستن داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نمودن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عنو، بمعنی کرانۀ آسمان و گروه مردمان از قبایل مختلف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عنو، یعنی جوانب و نواحی و گروه مختلف از مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به عنو شود، بمال کسی آفت رسیدن: اعهی الرجل اعهاء (واوی). وقعت فی ماله العاهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رنجانیدن و بدین معنی یائی باشد. (ناظم الاطباء). به تعب و رنج انداختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
بلند کردن. (از تاج المصادر بیهقی). بلند گردانیدن چیزی را: اسناه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ طِنْ نا)
جمع واژۀ طنین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اطناء درخت، فروختن آن.
لغت نامه دهخدا
(وَ سِ)
چون مهموز باشد، میل کردن بسوی منزل و جای باش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِنْ نا)
جمع واژۀ ظنین. (از اقرب الموارد) (دستوراللغه). رجوع به ظنین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تأنیث آذن. بزرگ گوش. (مهذب الاسماء).
- نعجه اذناء، میش مادۀ درازگوش. (منتهی الارب) ، شهریست (بشام) بابازار خرم بر لب رود سیحون نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ندی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصاره. (ابن البیطار در کلمه حصرم) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون بفضول انواء و سیول انداء پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). کس نشان نداده است که از اول ابتدای حلول آفتاب به اول نقطۀ میزان از برودت هوا و سقوط اندا و کثرت ثلوج... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
افزون شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ منا. پیمانه ها. (از اقرب الموارد). فیدق منه (من آس) عشره امناء و یلقی علیه ثلاثه قوادیس من عصیر العنب. (ابن بیطار). و رجوع به منا شود، تیز کردن و آب دادن آهن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تیز کردن آهن، و گویند آب دادن آن. (از اقرب الموارد). آب دادن آهن و تیز کردن آن. (تاج المصادر بیهقی)، آب دادن تیغ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرم کردن اسب رابتاختن و دراز کردن رسن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرم کردن اسب را بتاختن که خوی آرد و دراز کردن رسن آنرا. (آنندراج). دراز کردن رسن اسب و روان گردانیدن و گرم کردن آن. (از اقرب الموارد)، حفر البئر حتی امهی، کند چاه را تا بآب رسانید، لغتی است در اماه بقلب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بآب بردن چاه و بسیارآب شدن (آن) . (تاج المصادر بیهقی)، تنک روی ساختن دشنه را. (منتهی الارب). نازک کردن کارد و دشنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منی انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منی بیرون آوردن. (ترجمان مهذب عادل بن علی). منی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
از ’ض ن ء’، بسیاربچه شدن زن و کذلک غیرها. (منتهی الارب). صاحب فرزند بسیار شدن زن، یقال: اضنأت المراءه، ای کثر ولدها. (ناظم الاطباء). بسیارفرزند شدن زن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). خوشبوی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استنجا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). استنجا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حلال و پاکیزه نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حلال و پاکیزه کردن. (آنندراج) ، مال پاکیزه و طیبی بدست آوردن. (از اقرب الموارد) ، خوشمزه کردن طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشمزه ساختن طعام. (آنندراج) ، برای مهمان طعام پاکیزه آوردن. (از اقرب الموارد). طعام لذیذ آوردن، سخن شیرین و خوش گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلام خوش گفتن. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن به شستن، پاک یافتن چیزی، پسران نیک سیرت زادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پسران طیب آوردن. (از اقرب الموارد) ، نکاح نمودن زن حلال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زناشویی حلال کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادفاء
تصویر ادفاء
نام موضعی است
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناف
تصویر ادناف
گران بیماری سخت بیماری، لاغرکردن لاغرشدن نزاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
جمع دنس، آلوده ها، زشتخویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماء
تصویر ادماء
خون آلودن خون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداء
تصویر انداء
افزون شدن، نمنا کاندن تر گرداندن بلند آوازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افناء
تصویر افناء
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امناء
تصویر امناء
((اُ مَ))
جمع امین، افراد مورد اطمینان، زنهارداران، امانت داران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
جمع ثنی، میانه ها، لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابناء
تصویر ابناء
جمع ابن، پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادناس
تصویر ادناس
((اَ دُ))
جمع دنس، آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادباء
تصویر ادباء
((اُ دَ))
جمع ادیب، مردمان دارای ادب و فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره