جدول جو
جدول جو

معنی ادماء - جستجوی لغت در جدول جو

ادماء(اُ)
موضعی است بین خیبرو دیار طیی و غدیر مطرق آنجاست. (معجم البلدان) ، آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ادماء(اَ)
تأنیث آدم. گندمگون.
لغت نامه دهخدا
ادماء(فُ خوَرْ / خُرْ)
خون آلودکردن. (تاج المصادر بیهقی). خون آلوده گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ادماء
خون آلودن خون ریختن
تصویری از ادماء
تصویر ادماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادمان
تصویر ادمان
مداومت کردن در انجام کاری، پیوسته شراب خوردن، شراب خوری مداوم
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ظم ء، آرزومندی.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَءْ)
مؤنث: ظمیاء. کم گوشت. و منه قولهم رمح اظماء و شفه ظمیاء. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تشنه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تشنه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرفتار تشنگی کردن کسی. تظمئه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ / نِ / نَ)
سخت زدن کسی را. (منتهی الارب). نیمه جان گذاشتن کسی را. بر باقی جان گذاشتن کسی را. (منتهی الارب). بر باقی جان گذاشتن نیم مرده ای را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است. (از اقرب الموارد) ، بتنگ آوردن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کلانسال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر سال و مسن شدن. (از اقرب الموارد) ، بدبوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بدبوی و گنده. (منتهی الارب). گویند: ما امذح ریحه، چه گنده است بوی آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
افزون کردن، گوالیدن، نمو کردن، سخن چینی، جمع نم، سخن چینان، فاش کردن سخن بطرز سخن چینی، نمو دادن، گوالانیدن، بالیدگی، سخنی را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ندیم، طایفه ندماکه حاضر بودن، د دوفریق شدن، د، همدمان می یاران همگوشگان هم پیالگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم، دیرینگان دیرینه ها جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودن، د که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودن، د: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه و اشاره، پر خیده نمار، لتره (سخن رمز)، گواژه (کنایه)، پیچه، نمار کردن اشاره کردن، اشاره کنایه رمز، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداء
تصویر امداء
کلانسالی، شیر بسیار نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
حالت بیهوشی، بیهوشی، بیهوشاندن، لاپوشانی بیهوش شدن، بیهوش کردن، بیهوشی: (مریض بحال اغماء افتاده است)
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ادم، گند مگونان پیوسته و همواره و دایم کاری را کردن، یا ادمان خمر. پیوسته شراب نوشیدن مداومت در شراب خوارگی دایم الخمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمام
تصویر ادمام
زشتکاری بدکاری فرزند زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماع
تصویر ادماع
خوار گرداندن بدبخت کردن بیچاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفاء
تصویر ادفاء
نام موضعی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماء
تصویر اهماء
جامه دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظماء
تصویر اظماء
تشنه کردن لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماء
تصویر ارماء
انداختن، افزون ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
نابینا و کور کردن، کوراندن چشم کسی را بستن دید بست کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماء
تصویر اقماء
فربه شدن ستور، خوار و حقیر کردن کسی را، به شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباء
تصویر ادباء
((اُ دَ))
جمع ادیب، مردمان دارای ادب و فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انماء
تصویر انماء
((اِ))
فاش کردن سخن به طرز سخن چینی، نمو دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندماء
تصویر ندماء
((نُ دَ))
جمع ندیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادمان
تصویر ادمان
((اِ))
پیوسته و دایم کاری را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
((اِ))
کور کردن
فرهنگ فارسی معین