تبسیدن، مرد خم گرفته از پیری و اندوه. کوژ، آنک دندانش بیرون نشسته بود از دهن. (تاج المصادر بیهقی). شتر دندان بیرون آمده، شتری که آرنج وی از هر دو پهلوی او جدا باشد، سیر ادفق، رفتن بشتاب، هلال برابر و سپید غیرمایل بطرفی. (منتهی الارب). و الادفق من الأهله، المستوی الابیض غیرالمتنکب علی احد طرفیه. (تاج العروس)
تبسیدن، مرد خم گرفته از پیری و اندوه. کوژ، آنک دندانش بیرون نشسته بود از دهن. (تاج المصادر بیهقی). شتر دندان بیرون آمده، شتری که آرنج وی از هر دو پهلوی او جدا باشد، سیر ادفق، رفتن بشتاب، هلال برابر و سپید غیرمایل بطرفی. (منتهی الارب). و الادفق من الأهله، المستوی الابیض غیرالمتنکب علی احد طرفیه. (تاج العروس)
اصفاء فلان بکذا، برگزیدن وی را و اختصاص دادن او را بدان. (از اقرب الموارد). اصفاء فلان بر، اختیاراو به چیزی. اختیار کردن کسی را بر کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (آنندراج). اصطفاء، نام نسل اصفر تغلبی است که پس از غلبه بر قرامطه دولتی تأسیس کرد. فرمانروایی آن خاندان ارثی بود یعنی از پدر به پسر منتقل میگردید و از اواخر قرن چهارم هجری آغاز گردید و دیرزمانی در بحرین و احسا دوام یافت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 991). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود
اصفاء فلان بکذا، برگزیدن وی را و اختصاص دادن او را بدان. (از اقرب الموارد). اصفاء فلان بر، اختیاراو به چیزی. اختیار کردن کسی را بر کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (آنندراج). اصطفاء، نام نسل اصفر تغلبی است که پس از غلبه بر قرامطه دولتی تأسیس کرد. فرمانروایی آن خاندان ارثی بود یعنی از پدر به پسر منتقل میگردید و از اواخر قرن چهارم هجری آغاز گردید و دیرزمانی در بحرین و احسا دوام یافت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 991). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
از ’طف ء’، اطفاء آتش، فرونشاندن آن تا سرد شود. (از متن اللغه). از میان بردن لهیب آتش و خاموش کردن آن. (از اقرب الموارد). فرونشاندن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروکشتن آتش و چراغ. (مجمل اللغه) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). فروکشتن آتش. (زوزنی). کشتن آتش و کشتن چراغ. (از منتخب) (غیاث اللغات). کشتن چراغ و فرونشاندن آتش. و با لفظ کردن مستعمل. (از آنندراج). خاموش کردن آتش و چراغ و امثال آن. (فرهنگ نظام). اخماد. بنشاندن آتش: در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثورو مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437). - اطفاءآتش. رجوع به اطفای آتش شود. - اطفاء چراغ. رجوع به اطفای چراغ شود. - اطفاءحرارت. رجوع به اطفای حرارت شود. - اطفاء سراج. رجوع به اطفای سراج شود. - اطفاء عطش. رجوع به اطفای عطش شود. - اطفاء عطش کردن. رجوع به اطفای عطش کردن شود. - اطفاء کردن، خاموش کردن. بنشاندن. فرونشاندن. رجوع به اطفاء شود. - اطفاء نار. رجوع به اطفای نار شود. - اطفای آتش، خاموش کردن آتش. رجوع به اطفای نار شود. - اطفای چراغ،خاموش کردن چراغ. رجوع به اطفای سراج و اطفاء شود. - اطفای حرارت، فرونشاندن گرما: مرگ اطفای حرارت نکند عاشق را سنگ آتش بهمان آتش خود در دریاست. واله هروی (از آنندراج). - اطفای سراج، فرونشاندن چراغ. خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ. - اطفای عطش، نشاندن تشنگی. فرونشاندن عطش. - اطفای عطش کردن، قطع عطش کردن. نشاندن تشنگی. رجوع به اطفای عطش شود. - اطفای نار، فرونشاندن آتش. کشتن آتش. خاموش کردن آتش. بنشاندن آتش. رجوع به اطفاء شود. ، جمع واژۀ طلی ̍، بمعنی شخص. (از متن اللغه) (از المنجد). رجوع به طلی ̍ شود
از ’طف ء’، اطفاء آتش، فرونشاندن آن تا سرد شود. (از متن اللغه). از میان بردن لهیب آتش و خاموش کردن آن. (از اقرب الموارد). فرونشاندن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروکشتن آتش و چراغ. (مجمل اللغه) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14). فروکشتن آتش. (زوزنی). کشتن آتش و کشتن چراغ. (از منتخب) (غیاث اللغات). کشتن چراغ و فرونشاندن آتش. و با لفظ کردن مستعمل. (از آنندراج). خاموش کردن آتش و چراغ و امثال آن. (فرهنگ نظام). اخماد. بنشاندن آتش: در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثورو مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437). - اطفاءآتش. رجوع به اطفای آتش شود. - اطفاء چراغ. رجوع به اطفای چراغ شود. - اطفاءحرارت. رجوع به اطفای حرارت شود. - اطفاء سراج. رجوع به اطفای سراج شود. - اطفاء عطش. رجوع به اطفای عطش شود. - اطفاء عطش کردن. رجوع به اطفای عطش کردن شود. - اطفاء کردن، خاموش کردن. بنشاندن. فرونشاندن. رجوع به اطفاء شود. - اطفاء نار. رجوع به اطفای نار شود. - اطفای آتش، خاموش کردن آتش. رجوع به اطفای نار شود. - اطفای چراغ،خاموش کردن چراغ. رجوع به اطفای سراج و اطفاء شود. - اطفای حرارت، فرونشاندن گرما: مرگ اطفای حرارت نکند عاشق را سنگ آتش بهمان آتش خود در دریاست. واله هروی (از آنندراج). - اطفای سراج، فرونشاندن چراغ. خاموش کردن چراغ. کشتن چراغ. - اطفای عطش، نشاندن تشنگی. فرونشاندن عطش. - اطفای عطش کردن، قطع عطش کردن. نشاندن تشنگی. رجوع به اطفای عطش شود. - اطفای نار، فرونشاندن آتش. کشتن آتش. خاموش کردن آتش. بنشاندن آتش. رجوع به اطفاء شود. ، جَمعِ واژۀ طَلی ̍، بمعنی شخص. (از متن اللغه) (از المنجد). رجوع به طَلی ̍ شود
اشفی علیه اشفاءً، مشرف شد بر آن. یقال: اشفی المریض علی الموت، ای اشرف و لایستعمل الا فی الشّر. (منتهی الارب). اشاف الرجل علی الامر و اشفی، مشرف بر آن شد (از باب قلب است). (نشوءاللغه ص 16).
اشفی علیه اشفاءً، مشرف شد بر آن. یقال: اشفی المریض علی الموت، ای اشرف و لایستعمل الا فی الشّر. (منتهی الارب). اشاف الرجل علی الامر و اشفی، مشرف بر آن شد (از باب قلب است). (نشوءاللغه ص 16).
جمع کفوء، همسران، برابران، خمانیدن، بازداشتن، پساوند نمایی در چامه سرایی دو واژه را که آهنگ یکسان دارند ولی وات های جور ندارند پساوند گردانند مانند: صحو و سهو یا بحر و شهر، بازدارندگان، همالان، همانندان، خم کردن، خمانیدن، راه بر تافتن، از مقصود منحرف گشتن، خم و کج کردن
جمع کفوء، همسران، برابران، خمانیدن، بازداشتن، پساوند نمایی در چامه سرایی دو واژه را که آهنگ یکسان دارند ولی وات های جور ندارند پساوند گردانند مانند: صحو و سهو یا بحر و شهر، بازدارندگان، همالان، همانندان، خم کردن، خمانیدن، راه بر تافتن، از مقصود منحرف گشتن، خم و کج کردن