درآمیختن چیزی در چیزی، در هم کردن، در علم زبانشناسی ترکیب کردن دو حرف هم مخرج و به صورت مشدد درآوردن آن مانند «بتّر» که در اصل «بدتر» بوده و «تا» و «دال» را در هم ادغام کرده اند
درآمیختن چیزی در چیزی، در هم کردن، در علم زبانشناسی ترکیب کردن دو حرف هم مخرج و به صورت مشدد درآوردن آن مانندِ «بتّر» که در اصل «بدتر» بوده و «تا» و «دال» را در هم ادغام کرده اند
پوست دباغی شده، چرم، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
پوست دباغی شده، چرم، برای مِثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)، پوست، کنایه از روی چیزی، سطح، برای مِثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)