جدول جو
جدول جو

معنی ادهم

ادهم((اَ هَ))
سیاه رنگ، خاکستری، آثار نو، آثار کهنه و پوسیده، بند، قید، اسب سیاه، اسب تندرو
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ادهم

ادهم

ادهم
سیاه، تیره گون، نام پدر ابراهیم ادهم که پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد
ادهم
فرهنگ نامهای ایرانی

ادهم

ادهم
سیاه. (منتهی الارب). تیره گون: غرۀ بامداد بر صفحۀ ادهم ظلام پیدا گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

ادهم

ادهم
ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود، دشوارتر. مکروه تر. سخت تر. واقعۀ عظیم تر: بل الساعه موعدهم والساعه ادهی و امر. (قرآن 46/54).
ان ادهی مصیبه نزلت بی
ان تصدی و قد عدمت الشبابا.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 380 س 12)
ابن منصور بن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصۀ آن مشهور است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود
عنبری یا عبدی. ابوعبیدالله المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود
واعظ، متخلص به عزلتی. او راست: کتاب معیارالعلم والعمل
لغت نامه دهخدا