جدول جو
جدول جو

معنی ادخال - جستجوی لغت در جدول جو

ادخال
داخل کردن، به درون بردن
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
فرهنگ فارسی عمید
ادخال
(تَ / تِ رَ / رُو)
درآوردن. (تاج المصادربیهقی). ایلاج. بدرون بردن. دربردن. (مؤید الفضلاء). داخل کردن. نقیض اخراج. قوله تعالی: ’رب ادخلنی مدخل صدق’، ای مدخلاً رضیّاً.
لغت نامه دهخدا
ادخال
(غَ خواه / خاه)
درآمدن. درشدن. دررفتن بچیزی
لغت نامه دهخدا
ادخال
درآوردن، بدرون بردن
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
فرهنگ لغت هوشیار
ادخال
((اِ))
درآوردن، داخل کردن
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
فرهنگ فارسی معین
ادخال
دخول، ورود، داخل کردن، فرو کردن
متضاد: اخراج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادخار
تصویر ادخار
پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادلال
تصویر ادلال
فخر فروشی کردن، ناز و کرشمه کردن، عشوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَدْ)
در درشکه، لیس. پردۀ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
ادمال جرح، به گردانیدن جراحت. پوست بر سر آوردن جراحت
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ خوا / خا)
بخیل یافتن کسی را. زفت دیدن کسی را، به بخل، به بخیلی، به زفتی نسبت کردن، بخیلی کردن، بخیل شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رخل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غیرفصیح است و جز در شعر نیامده. (از اقرب الموارد) ، در میان نهادن. درمیان گذاشتن: صلح فرونهادندو سوگندان مغلظه اندرمیان کردند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(فَ مامْ بَ)
در جای درخت ناک درآمدن و پنهان شدن در وی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دغل. فسادها. تباهیها.
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دود کردن. (تاج المصادر بیهقی). خود را دود کردن بچیزی.
لغت نامه دهخدا
(فُ رو رَ دَ / دِ)
ادقال نخل، بلایه آوردن خرما. (منتهی الارب). با خرماء بد شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). دقل آوردن خرمابن.
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ رَ اَ)
خرد کردن.
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
اذّخار. ذخیره کردن. ذخیره نهادن. اندوختن. جمع کردن. یخنی نهادن. انبار کردن. پس انداز کردن. نهان کردن چیزی: حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات بازدارد. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(غَ /غِ بَ)
درآمدن در نقب.
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ)
سپس گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دارخال، فدان تازه که غرس کنند، دال خال، (شعوری ج 1 ورق 419)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خدله و خدله
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی).
- ادلال کردن، ناز و کرشمه کردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخال
تصویر اندخال
درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغال
تصویر ادغال
جمع دغل، فسادها، تباهیها
فرهنگ لغت هوشیار
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روسی پتو، جاجیم (در آن خواب افزار پیچند) پتو مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آنرا در آن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
اذخار ذخیره کردن ذخیره نهادن انبار کردن اندوختن جمع کردن پس انداز کردن چیزی را، بر گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخان
تصویر ادخان
دود کردن تیره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخار
تصویر ادخار
((اِ دِّ))
ذخیره کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیال
تصویر ادیال
پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخال
تصویر دخال
((دَ خّ))
کسی که در کارها دخل وتصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ فارسی معین
ادا، اطوار، دلال، غنج، ناز
فرهنگ واژه مترادف متضاد