جدول جو
جدول جو

معنی دخال

دخال((دَ خّ))
کسی که در کارها دخل وتصرف کند، سود ورز، گوش بر
تصویری از دخال
تصویر دخال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دخال

دخال

دخال
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ لغت هوشیار

دخال

دخال
آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. (یادداشت مؤلف). که در کارها دخل و تصرف کند.
- دخال الاذن، هزارپا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گوش خزک. گوش خز. گوش خیه
لغت نامه دهخدا

دلال

دلال
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار