جدول جو
جدول جو

معنی ادا - جستجوی لغت در جدول جو

ادا
به جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه، پرداختن مثلاً ادای دین، بیان کردن مثلاً ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه، تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه، مقابل قضا، در فقه ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود
ادا درآوردن: کنایه از تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا
ادای دین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است
ادای شهادت: گواهی دادن
تصویری از ادا
تصویر ادا
فرهنگ فارسی عمید
ادا
(اَ)
کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنۀ آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبۀ این ناحیت است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ادا
(اَ)
در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات) : خوش ادا.
لغت نامه دهخدا
ادا
(اَدْ دا)
نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچۀ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ادا
(اُ)
از ولاهمعاصر اردشیر، از خانوادۀ آمادونی، داماد خانوادۀسلگونی و پدرخواندۀ خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و ادا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود
لغت نامه دهخدا
ادا
(اِ)
جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
ادا
عشوه، غمزه، ناز، اشاره
تصویری از ادا
تصویر ادا
فرهنگ لغت هوشیار
ادا
((اَ))
به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است، ناز، کرشمه، رمز، اشاره، حرکات مسخره و بیهوده، تقلید
تصویری از ادا
تصویر ادا
فرهنگ فارسی معین
ادا
((اَ))
اصول ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن
تصویری از ادا
تصویر ادا
فرهنگ فارسی معین
ادا
یکی یک دانه، بی همتا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادات
تصویر ادات
ابزار، افزار، آلات، در علوم ادبی کلمه ای که به تنهایی معنی مستقلی ندارد مثلاً ادات شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اداک
تصویر اداک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخست، آدک، گنگ، آبخوست، جز، آداک، آبخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادام
تصویر ادام
آنچه با نان خورده می شود، نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اداه. آلت. آلت حصول. (وطواط). آلت حصول چیزی. افزار. ابزار. دست افزار. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ساز. سازکار. ساختگی. ج، ادوات: هر دو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی ص 101). و دیگر ادوات بزرگی و مهتری دانیم که ما را معذور دارد (قدرخان) . (تاریخ بیهقی ص 217).
- ادات بناء، اسباب او.
- ادات حرب، سلاح جنگ: قال التنوخی: و کان (ابن الجراح احمد بن محمد) احدالفرسان یلبس اداته و یرکب فرسه و یخرج الی المیدان و یطرد الفرسان. (معجم الأدباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 79 س 2).
- ادات نجار، آلات او.
لغت نامه دهخدا
(اَدْ دا)
در لغت بربری، نام گیاهی است که بعربی اشخیص گویند. در لغت بربرهمزۀ کلمه اصلی است. رجوع به اشخیص شود. شوک العلک. بشکراین. خامالاون لوقس. اقسیا. (ترجمه ابن بیطار). و رجوع به ادّادا شود
لغت نامه دهخدا
ماه دوازدهم سال ملی و هم ماه ششم سال دولتی عبرانیانست. در چهاردهم و پانزدهم همین ماه عید مقدس پوریم است (کتاب استر 3:7 و 8:12 و 9:21). و تقریباً با ماه مارس فرنگی مطابق باشد و چون سال قمری باسال شمسی یازده روز تفاوت دارد لهذا یهود هر سه سال یک دفعه سال را سیزده ماه قرار داده اند و ماه سیزدهم را وادار یا ادار دوم گویند. (قاموس کتاب مقدس) ، گوش
لغت نامه دهخدا
نام شهریست در 120 هزارگزی شمال شرقی احمدآباد گجرات دارای 10000 تن سکنه و ناحیتی است نیمه مستقل و تمام آن ناحیت 220000 سکنه دارد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نره.
لغت نامه دهخدا
(اُدْ دا)
سوسن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اصمعی گفته نام شهریست و گفته اند وادئی است و ابوحازم گوید آن از مشهورترین وادیهای مکه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ دا)
چرم فروش. ادیم فروش. (مهذب الاسماء) ، کمینه تران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، رعاع. عامه. اسافل ناس. سفله. سوقه. بازاریان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهر و بندری از هلند، دارای 7700 تن سکنه و کلیسائی زیبا از مائۀ پانزدهم میلادی و پنیر آن مشهور است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ذکر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خورش. نانخورش. نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است. ترنانه. قاتق. ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است. (منتهی الارب). ج، ادم، آدمه، آدام:
در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سرد
غم به نوالۀ من و خون جگر ادام.
خاقانی.
، از دیار قضاعه بشام است و بضم همزه نیز گفته اند. (معجم البلدان)
نامی از نامهای زنان عرب، نام نمایشخانه ای در پاریس
لغت نامه دهخدا
(اُ دِ اُ)
یکی از بناهای معروف اثینه که بقول فلوطرخس موافق نقشه ای که پریکلس کشیده بود، ساخته شده است و او نیز چنانکه گویند نقشۀ کوشک خشیارشا شاهنشاه هخامنشی را در نظر داشته است. (ایران باستان ص 1600 از کتاب پریکلس، بند 22)، هنر. (زمخشری) (نصاب) : جمله را ادب سلاح و مردی از تیر انداختن و نیزه داشتن و درق و شمشیر و قاروره افکندن و شناو و آنچه مردان را بکار آید. (مجمل التواریخ والقصص). گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. (نوروزنامه). تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست. و پیغامبر علیه السلام فرموده است: علموا صبیانکم الرمایه والسباحه. (نوروزنامه)، چم و خم.حسن معاشرت. حسن محضر. طور پسندیده. (غیاث اللغات) .طریقه ای که پسندیده و صلاح باشد. اخلاق حسنه. فضیلت. مردمی. حسن احوال در قیام و قعود و حسن اخلاق و اجتماع خصال حمیده:
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
منوچهری.
خواجه عبدالرزاق هژده بخورد و خدمت کرد رفتن را و با امیر گفت: بس ! اگر بیش از این دهند ادب و خرد از بنده دور کند. امیر بخندید و دستوری داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 672). و ما [امیرمحمود] تا این غایت دانی که براستای تو [امیر یوسف] چند نیکوئی فرموده ایم و پنداشتیم که با ادب برآمده ای و نیستی چنانکه ما پنداشته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). این بی ادبی بنده بفرمان سلطان محمود کرد. (تاریخ بیهقی ص 53)
ای نیاموخته ادب ز ابوان
ادب آموز زین پس از ملوان.
سنائی.
ذرّه ای گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت، بداند فضل رب.
مولوی.
از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب.
مولوی.
از ادب پرنور گشته ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک.
مولوی.
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان... (گلستان).
اگرچه پیش خردمند خامشی ادبست
بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
(گلستان).
بی ادب سیلی زمانه خوری.
اوحدی.
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد.
حافظ.
ادب کی میگذارد تا ببوسم آستانش را.
عرفی.
ما سجده بر سایۀ دیوار کنشتیم
از بی ادبان پرس حرمگاه صنم را.
شیخ فیض.
- امثال:
سخن شنیدن ادب است. (جامعالتمثیل).
، آزرم. حرمت. پاس. (صراح)، ادب النفس، اخلاق حسنه. مقابل ادب الدرس:
زن که خدایش ادب نفس داد
سر دهد و تن ندهد در فساد
تو ادب نفس بداندیش کن
بی ادبان رابه ادب خویش کن.
امیرخسرو.
، آئین. آرایش. راه و رسم، شگفتی. (مهذب الاسماء). شگفت. (مؤید الفضلاء). عجب،
{{اسم مصدر}} زیرکی، تیمار. رجوع به تیمار شود، تأدیب. تنبیه: و ما این تاوان مر ادب را بستدیم تا خداوندان اسپ، اسپ را نگه دارند، تا بکشت کسان اندر نیاید. (نوروزنامه).
اوستادان کودکان را میزنند
آن ادب سنگ سیه را کی کنند.
مولوی.
،
{{مصدر}} دانشمند شدن. بافرهنگ شدن. (زوزنی). فرهنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). ادیب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، نگاه داشتن خود از نکوهیده های کرداری و گفتاری. تأدّب. (زوزنی). بکار صلاح بودن. اندازه و حدّ هر چیز نگاه داشتن. (غیاث اللغات). نگاهداشت حد هر چیز. (صراح). نیکوکار شدن، بمهمانی خواندن. مهمان خواندن. (تاج المصادر بیهقی). مهمانی کردن. بسوی طعام خواندن:
نحن فی المشتاه ندعو الجفلاء
لاتری الاّدب فینا ینتقر.
، زیرک شدن،
{{اسم}} ادب البحر،بسیاری آب دریا. (منتهی الارب)، علم الأدب عبارت از ده علم است: 1) علم اللغه. 2) علم التصریف. 3) علم النحو. 4) علم المعانی. 5) علم البیان. 6) علم البدیع. 7) علم العروض. 8) علم القوافی. 9) علم قوانین الخط. 10) علم قوانین القراءه.
ادب بالفتح، شگفت و عجب و محرّکهً، زیرکی ونگاهداشت حدّ هر چیز. ج، آداب. و علم ادب عبارتست از علمی که بدان خود را از خلل در کلام نگاهدارند و آن دوازده قسم است و هشت اصول بر این تفصیل: علم لغت، علم صرف، علم اشتقاق، علم نحو، علم معانی، علم بیان، علم عروض، علم قافیه و چهار فروع بدین نمط: علم قرض الشعر و آن علمی است که امتیاز کرده میشود بدان میان اشعار سالم و غیرسالم از عیوب علم انشای نثر از خطب و رسائل. علم محاضرات یعنی علم تواریخ و بعضی این را مشتق از ادب که بمعنی خواندن بضیافت است گفته اند زیرا که این علم میخواند مردم را بسوی محامد. (قاموس بنقل منتهی الارب). شاعری آنها را چنین بنظم آورده:
نحو و صرف عروض بعده لغه
ثم اشتقاق و قرض الشعر انشاء
کذا المعانی بیان، الخط قافیه
تاریخ، هذا لعلم العرب احصاء.
مؤلف نفایس الفنون فی عرایس العیون پانزده فن آورده است: خط، لغت، تصریف، اشتقاق، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قوافی، تقریض، امثال، دواوین، انشاء و استیفاء. رجوع به نفایس الفنون تألیف محمد بن محمود آملی مقالۀ اولی از قسم اول شود. ابن خلدون در مقدمۀ خود گوید: ’هذاالعلم [ای علم الادب] لاموضوع له ینظر فی اثبات عوارضه أو نفیها و انما المقصود منه عند اهل اللسان ثمرته و هی الاجاده فی فنی المنظوم والمنثور علی أسالیب العرب و مناحیهم، فیجمعون لذلک من کلام العرب مما عساه تحصل به الملکه من شعر عالی الطبقه و سجع متساو فی الاجاده و مسائل من اللغه والنحو مبثوثه أثناء ذلک متفرقه یستقری منها الناظر فی الغالب معظم قوانین العربیه مع ذکر بعض من ایام العرب یفهم به ما یقع فی اشعارهم منهاو کذلک ذکرالمهم من الانساب الشهیره و الاخبار العامه والمقصود بذلک کله أن لایخفی الناظر فیه شی ٔ من کلام العرب و اسالیبهم و مناحی بلاغتهم اذا تصفحه لانه لاتحصل الملکه من حفظه الا بعد فهمه فیحتاج الی تقدیم جمیع ما یتوقف علیه فهمه ثم انهم اذا أرادوا حد هذاالفن قالوا: الادب هو حفظ أشعار العرب و اخبارها والاخذ من کل علم بطرف یریدون من علوم اللسان أو العلوم الشرعیه من حیث متونها فقط و هی القرآن و الحدیث اذ لامدخل بغیر ذلک من العلوم فی کلام العرب الاما ذهب الیه المتأخرون عند کلفهم بصناعه البدیع من التوریه فی أشعارهم و ترسلهم بالاصطلاحات العلمیه. فاحتاج صاحب هذاالفن حینئذ الی معرفه اصطلاحات العلوم لیکون قائماً علی فهمها و سمعنا من شیوخنا فی مجالس التعلیم أن أصول هذاالفن و ارکانه أربعه دواوین و هی: أدب الکاتب لابن قتیبه و کتاب الکامل للمبرد و کتاب البیان والتبیین للجاحظ و کتاب النوادر لابی علی القالی البغدادی و ماسوی هذه الاربعه فتبع لها و فروع عنها. و کتب المحدثین فی ذلک کثیره، و کان الغناء فی الصدر الاول من اجزاء هذاالفن مما هو تابع للشعر اذ الغناء انما هو تلحینه. و کان الکتاب و الفضلاء من الخواص فی الدوله العباسیه یأخذون انفسهم به حرصاً علی تحصیل أسالیب الشعر و فنونه فلم یکن انتحاله قادحاً فی العداله والمروءه و قدالف القاضی أبوالفرج الاصبهانی و هو من هو کتابه فی الاغانی جمع فیه اخبارالعرب و اشعارهم و انسابهم و ایامهم و دولهم و جعل مبناه علی الغناء فی المائه صوت التی اختارها المغنون للرشید فاستوعب فیه ذلک أی استیعاب و اوفاه’ - انتهی ما قاله ابن خلدون.
جرجانی در تعریفات آرد: ادب عبارتست از شناختن اموری که بوسیلۀ آنها انسان از همه اقسام خطا مصون ماند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الادب بفتح اول و دال مهمله، دانش و فرهنگ، و پاس و شگفت و طریقه ای که پسندیده و به اصلاح باشد و نگاهداشت حدّ هرچیزی. کما فی کشف اللغات. و علم عربی که تعلقی بعلم زبان عرب و فصاحت و بلاغت دارد. کذا ذکر الشیخ عبدالحق المحدث فی رساله حلیهالنبی (ص). و در بحرالجواهر آید که ادب نیکی احوال و رفتار است در نشست و برخاست و خوشخوئی و گرد آمدن خویهای نیک و صاحب العنایه گوید: هر ورزش پسندیده ای که آدمی را به فضیلتی از فضایل سوق دهد، و ویژۀ او شود. و ابوزید گوید: ادب ملکه ایست که انسان را از آنچه ناسزا باشد بازدارد. در فتح القدیر آمده است که ادب مجموع صفات نیک است و در اصطلاح فقهاء مراد از ادب کتاب ادب القاضی است یعنی آنچه قاضی را سزاوار است که بجای آرد. و نیکوتر آنست که ادب را تعبیر به ملکه کنیم. زیرا ملکه است که در روان آدمی رسوخ مییابد و از این رو اگر مفهوم ادب در نفس انسان راسخ نگردد نمیتوان آنرا ادب نامید. (بحرالرائق فی شرح الکنز و کتاب القضاء). و فرق بین تعلیم و تأدیب آنست که تأدیب در مورد عادات و تعلیم در مورد شرعیات استعمال میشود. بعباره اخری تأدیب عرفی و تعلیم شرعی و اولی دنیوی و دومین دینی است. (کرمانی شرح صحیح بخاری، در باب تعلیم الرجل). صاحب تلویح گفته است که: تأدیب با کلمه ندب قریب المعنی است و جدائی بین این دو جز این نیست که تأدیب در مورد تهذیب اخلاق و اصلاح عادات و ندب در مورد ثواب آخرت مستعمل است و قد یطلقه الفقهاء علی المندوب (فی جامعالرموز) و ماوراء ما ذکر من الفرائض والواجبات فی الحج سنن تارکها مسی ٔ و آداب تارکها غیر مسی ٔ. و گاهی کلمه ادب رادر مورد سنت اطلاق نمایند. (جامعالرموز). و سوای آنچه از سنن و آدابی که تارک آن گناهکار محسوب شود اطلاق نمایند. در کتاب بزازیه ضمن کتاب الصلوه در فصل دوم گوید: ادب آن را گویند که شارع گاهی آن را بکار برده و زمانی آنرا ترک کرده است و سنت آنرا نامند که شارع آنرا پیوسته مواظب و مراقب است. ازین رو واجب هر قانونی از شریعت است که برای اکمال فرض و سنت برای اکمال واجب و ادب برای اکمال سنت وضع شده باشد و نیز گفته اند: ادب نزد اهل شرع پرهیزکاری و نزد اهل حکمت ودانش نگاهداری و صیانت نفس است. و از حاتم اصم روایت کنند که موقع دخول در مسجد پای چپ خود را در مسجد نهاد و در حال رنگش تغییر یافته و بیمناک از مسجد بیرون آمد و دیگربار به مسجد برفت و این نوبت پای راست خود را در مسجد نهاد و سبب این عمل از او پرسیدند. گفت میترسم اگر ادبی از آداب دین را متروک دارم خدای تعالی آنچه را که از خزانۀ غیبش مرا بخشیده، بازستاند. دانشمندی گوید: ادب، نشستن با خلق بر بساط صدق، و پیروی حقایق است. اهل تحقیق گفته اند: ادب خروج از صدق اختیار و زاری بر بساط نیازمندی و افتقار باشد. و درین معنی گفته اند:
ادب نه کسب عبادت نه سعی حق طلبی است
بغیر خاک شدن هرچه هست بی ادبی است.
و در تعریفات جرجانی ادب را بدین نحو تعبیر کرده که: ادب هرآن چیزی است که آدمی را از جمیع انواع خطا بازدارد و ادب القاضی ملتزم ساختن قاضی است بدانچه که شارع ازدادگستری و رفع ستم و ترک هوی و هوس بر او واجب ساخته - انتهی. و معنی آداب البحث، در باب نون و فصل راءمهمله در علم المناظره بیان خواهد شد.
علم الادب هو علم یحترز به عن الخطاء فی کلام العرب لفظاً و خطاً قال المولی ابوالخیر اعلم ان فائده التخاطب والمحاورات فی افادهالعلوم و استفادتها لما لم تتبین للطالبین الا بالفاظ واحوالها کان ضبط احوالها مما اعتنی به العلماء فاستخرجوا من احوالها علوماً انقسم انواعها الی اثنی عشر قسماً و سموهما بالعلوم الادبیه لتوقف ادب الدرس علیهابالذات و ادب النفس بالواسطه و بالعلوم العربیه ایضالبحثهم عن الالفاظ العربیه فقط لوقوع شریعتنا التی هی احسن الشرائع و افضلها و اعلاها و اولاها علی افضل اللغات و اکملها ذوقا و وجدانا - انتهی. و اختلفوا فی اقسامه فذکر ابن الانباری فی بعض تصانیفه انها ثمانیه و قسم الزمخشری فی القسطاس الی اثنی عشر قسما کما اورده العلامه الجرجانی فی شرح المفتاح و ذکر القاضی زکریا فی حاشیهالبیضاوی انها اربعهعشر و عد منها علم القراآت قال و قد جمعت حدودها فی مصنف سمیته اللؤلؤ النظیم فی روم التعلم والتعلیم لکن یرد علیه ان موضوع العلوم الادبیه کلام العرب و موضوع القراآت کلام اﷲ سبحانه وتعالی ثم ان السید والسعد تنازعا فی الاشتقاق هل هو مستقل کما یقوله السید او من تتمه علم التصریف کما یقوله السعد و جعل السید البدیع من تتمهالبیان و الحق ما قال السید فی الاشتقاق لتغایر الموضوع بالحیثیه المعتبره و للعلامه الحفید مناقشه فی التعریف و التقسیم اوردها فی موضوعاته حیث قال و اما علم الادب فعلم یحترز به عن الخلل فی کلام العرب لفظاً او کتابه و هیهنا بحثان: الاول، ان کلام العرب بظاهره لایتناول القرآن و بعلم الادب یحترز عن خلله ایضا الا ان یقال المراد بکلام العرب کلام یتکلم العرب علی اسلوبه. الثانی، ان السید رحمه اﷲ تعالی قال لعلم الادب اصول و فروع اما الاصول فالبحث فیها اما عن المفردات من حیث جواهرها و موادها و هیآتها فعلم اللغه او من حیث صورها و هیأتها فقط فعلم الصرف او من حیث انتساب بعض ببعض بالاصاله والفرعیه فعلم الاشتقاق و اما عن المرکبات علی الاطلاق فاما باعتبار هیأتها الترکیبیه و تأدیتها لمعانیها الاصلیه فعلم النحو اما باعتبار افادتها لمعان مغایره لاصل المعنی فعلم المعانی و اما اعتبار کیفیه تلک الافاده فی مراتب الوضوح فعلم البیان و علم البدیع ذیل لعلمی المعانی والبیان داخل تحتهما و اما عن المرکبات الموزونه فاما من حیث وزنها فعلم العروض او من حیث اواخرها فعلم القوافی و اما الفروع فالبحث فیها اما ان یتعلق بنقوش الکتابه فعلم الخطّ او یختص بالمنظوم فالعلم المسمی بقرض الشعر او بالنثر فعلم الانشاء او لایختص بشی ٔ فعلم المحاضرات و منه التواریخ قال الحفید هذا منظور فیه فاورد النظر بثمانیه اوجه حاصلها انه یدخل بعض العلوم فی المقسم دون الاقسام و یخرج بعضها منه مع انه مذکور فیه وان جعل التاریخ واللغه علما مدونا لمشکل اذ لیس مسائل کلیه و جواب الاخیر مذکور فیه و یمکن الجواب عن الجمیع ایضاً بعدالتأمل الصادق. (کشف الظنون).
علوم الادب اثناعشر علما و هی اللغه و الخط و الشعر و العروض و القافیه و النحو و الصرف و الاشتقاق و المعانی و البیان و البدیع و المحاضرات و النثر و قد عنی الادباء بالتوسع فی کل من هذه العلوم توسعا لیس بعده مرمی و قد لخصنا علی کل منها کلاما اثبتناه فی موضعه من هذاالکتاب فیرجع الیه من شاء. (دائرهالمعارف فرید وجدی در مادۀ ادب).
تعریف و موضوع و فائدۀ ادب و ادبیات به اصطلاح قدما: کلمات لغویین در معنای لغوی ادب نزدیک بیکدیگر است. ادب در لغت بمعنی ظرف و حسن تناول است و ظرف در اینجا مصدر است بمعنی کیاست مطلق یا ظرافت در لسان یا براعت و ذکاء قلب یا حذاقت و بتعبیر بعضی نیک گفتاری و نیک کرداری و بعضی ادب را در فارسی بفرهنگ ترجمه کرده و گفته اند ادب یا فرهنگ بمعنی دانش میباشد و با علم چندان فرقی ندارد.
در تعریف و تحدید ادب اصطلاحی، عبارات ادبای متقدمین مختلفست، بعضی گویند: الادب کل ریاضه محموده یتخرج بها الانسان فی فضیله من الفضائل. (الوسیط ص 3). الادب کل ریاضه محموده یتحلی بها الانسان بفضیله من الفضائل. (معیاراللغه ج 1ص 61). ادب عبارت است از هر ریاضت ستوده که بواسطۀ آن انسان بفضیلتی آراسته میگردد و این معنی منقول از معنی لغوی تأدیب و تأدب است که در آنها ریاضت اخلاقی مأخوذ است و برخی گویند الادب عباره عن معرفه ما یحترز به عن جمیع انواع الخطاء. (جواهرالادب احمد هاشمی ص 8). ادب عبارت است ازشناسائی چیزی که بتوسط آن احتراز میشود از تمام انواع خطا. و این معنی عرفی منقول از ادب بمعنی حذاقت یا براعت و ذکاء قلب و امثال آنهاست و برخی گویند که:ملکه تعصم من قامت به مما یشینه. (دائرهالمعارف بستانی). ادب ملکه ایست که صاحبش را از ناشایستها نگاه میدارد.
و اما علم ادب یا سخن سنجی در اصطلاح قدما عبارت بوده است از: معرفت باحوال نظم و نثر از حیث درستی و نادرستی و خوبی و بدی و مراتب آن و بعضی علم ادب را چنین تعریف کرده اند که: علم صناعی تعرف به اسالیب الکلام البلیغ فی کل حال من احواله. (جواهرالادب احمد هاشمی ص 8). علم ادب علمی است صناعی که اسالیب مختلفۀ کلام بلیغ در هر یک از حالات خود بتوسط آن شناخته میشود. تعریف علم ادب بنا بر مسلک قدما شامل اکثر علوم عربیه بوده است و در تعدادعلوم ادبیه نیز کلمات قدما مختلفست، بعضی عدد آنها را هشت دانسته و برخی بیشتر. یکی از شعراء، علوم ادبیه را در این دو بیت جمع کرده است:
نحو و صرف عروض بعده لغه
ثم اشتقاق و قرض الشعر انشاء
کذا المعانی بیان الخط قافیه
تاریخ هذا لعلم العرب احصاء.
جرجی زیدان مینویسد که علم ادب در اصطلاح علمای ادبیت مشتمل بر اکثر علوم ادبیه است از قبیل: نحو، لغت، تصریف، عروض، قوافی، صنعت شعر، تاریخ و انساب. و ادیب کسی است که دارای تمام این علوم یا یکی از آنها باشد و فرق مابین ادیب و عالم آن است که ادیب از هر چیزی بهتر و خوبترش را انتخاب مینماید و عالم تنها یک مقصد را گرفته در آن مهارت مییابد بعضی گویند اصول علم ادب عبارت است از: لغت، صرف، اشتقاق، نحو، معانی، بیان، عروض، قافیه، و فروع آن عبارت است از: خط، قرض الشعر، انشاء، محاضرات، تاریخ. و فن بدیع را ذیل و تابع معانی وبیان شمرده اند.
ادب درس و ادب نفس: باید دانست که آنچه در تعریف علم ادب ذکر شد راجع به ’ادب درس’ میباشد که آنرا ادب اکتسابی نیز مینامند زیرا بدرس و حفظ و نظر کسب میگردد. و اما ادب نفس یا ادب طبعی، بعضی آنرا چنین تحدید کرده اند که ادب طبعی عبارت است از اخلاق حمیده و صفات پسندیده ای که با ذات انسان سرشته شده باشد و مرحوم ذکاءالملک فروغی (میرزا محمدحسین متوفی 1325 هجری قمری) در تاریخ ادبیات خود ادب نفس را به اصطلاح حکما و صاحبان معرفت عبارت دانسته است از دانشهائی که اسباب کمالات نفسانی شود از قبیل علم بحقایق اشیاء که از آن بحکمت و فلسفه تعبیر نمایند و سایر علوم یا دانشها را ادب درسی نامیده است مثل حساب و هندسه و طب و جغرافیا که دانستن آنها مستقیماً در طریق استکمال و تزکیۀ نفس انسانی واقع نمیشود هرچند بطور غیرمستقیم و بقول اهل علم، ’ثانیاً و بالعرض’ به ادب نفس کمک مینماید. و مخفی نماند که مابین تعریف مرحوم فروغی برای ادب نفس و آنچه از جواهرالادب نقل کردیم ظاهراً کمال مباینت است زیرا فضائل اخلاقی با علومی که موجب کمالات نفسانی میشود بسیار فرق دارد و آنچه بنظر بدوی می آید این است که فلسفه و حکمت هم جزو ادب آموختنی است ’ادب درس’. بلی ممکن است ادب درس را دو قسم دانست: یکی آنکه مستقیماً موجب تهذیب اخلاق و قوای فطری میشود و دیگری دانشهائی که بطور مستقیم در این طریق واقع نیست.
ابن خلدون در مقدمۀ خود مینویسد که علم ادب مانند سایر علوم موضوع مشخصی ندارد که بحث از عوارض ذاتیۀ آن بشود و تنها مقصود ازین علم همانا ثمره و فائدۀ آن است که اجاده و مهارت یافتن در دو فن منظوم و منثور باشد و آنچه در طریق حصول این ملکه واقع میشود از قبیل حفظ اشعار و متون ادبیه و نحو و صرف و علم انساب و تواریخ و غیر از اینها از مقدمات این علم محسوب میگردد و از این جهت است که متقدمین از ادبای عرب تعریف این علم را این طور میکردند که: الادب هو حفظ اشعارالعرب و اخبارها و الاخذ من کل علم بطرف، ادب عبارت است از حفظ اشعار و اخبار عرب و بهره یافتن از هر علمی به اندازۀ حاجت. بعقیدۀ نگارنده اگر موضوع علم ادب را بنابر طریقه و اصطلاح ادبای باستانی همان دو فن نظم و نثر قرار بدهیم ولیکن با قید حیثیت (از قبیل: مطبوعیت و ناگوارائی در طبع یا خوبی و بدی و درستی و نادرستی و نظایر آنها) و تعریف جواهرالادب را تعریف این علم بدانیم در جامعیت و مانعیت این تعریف (بقول اهل منطق: طرد و عکس) چندان خللی وارد نخواهد آمد و بنابراین آنچه را قدما جزو علوم ادبیه شمرده اند یک دسته داخل مسائل و دستۀ دیگر جزو مقدمات و مبادی این علم خواهد بود و نظر به ارتباط کاملی که مابین علم ادب و سایر فنون و علوم موجود است هر قدر دایرۀ معارف و علوم وسیعتر میشود بر وسعت محیط علم ادب و ادبیات افزوده خواهد شد و انسب این است که بجای علم ادب، صناعت ادب تعبیر شود.
ارکان علم ادب: ارکان علم ادب چهار چیز است: اول قوای فطری عقلی و آن پنج چیز است: ذکاء، خیال، حافظه، حس، ذوق.
دویم قوانین و اصول نظم و نثر و حسن تألیف و انواع انشاء و شعر و فنون خطابه.
سوم مطالعۀ تصانیف بلغا و تتبع وافی در جزئیات آنها.
چهارم کثرت ارتیاض و تدرب در سبکهای ادبای قدیم و تأسی بفصحا و بلغا در حل و عقد نظم و نثر. (تاریخ ادبیات ایران تألیف جلال الدین همائی ج 1 صص 2- 8) : بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [ابوحنیفه] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). زوزنی... یگانه روزگار بود در ادب و لغت و شعر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). ادیب خویش را... امیر مسعود گفت عبدالغفاررا از ادب چیزی بیاموز وی قصیده ای دو سه از دیوان متنبی و قفانبک مرا بیاموخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). او مردیست در فضل و علم و عقل و ادب یگانه روزگار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد. (تاریخ بیهقی ص 276). ما را صحبت افتاد با استاد ابوحنیفۀ اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب و علم وی سخت بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). روزی در مجلس شراب بودیم و در ادب سخن میگفتیم حدیث نظر رفت خوارزمشاه گفت: همتی فی کتاب انظر فیه و وجه حسن انظر الیه و کریم انظر له. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). و یگانه روزگار بود در ادب و لغت وشعر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). و از آداب تازی و پارسی بهره داشت. (تاریخ بخ-اری نرشخی). و نیز نور ادب دل را زنده کند. (کلیله و دمنه چ طهران سال 1332 ص 421).
ادب مرد بهتر از زر اوست.
مکتبی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به ادات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزیره و خشکی میان دریا را گویند. (برهان قاطع). خشکی بود که در میان دریا باشد و آنرا آبخور و آبخوست و جزیره و آداک نیز نامند. (جهانگیری) (شعوری). این لغت را صاحب صراح در ترجمه جزیره آورده و اطۀ ترکان همین کلمه فارسی است و ترکان نیز طای اطه را دال تلفظ کنند. آداک. بضیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ زَ)
ادا. گذاردن دین و حق وپیام و رسالت و زکوه را. کارسازی کردن. رسانیدن وام و غیره. پرداختن (وام، امانت و جز آن را). پرداخت. ردّ. تأدیه. تسلیم. توختن. واپس دادن (فام را) : پس بجای آورد رسالت را و ادا کرد امانت را. (تاریخ بیهقی ص 308). برسم بپروردگار خود در حالتی که وفا کرده باشم بعهد خود در بیعت و ادا کرده باشم امانت را بی شک و بی شکستن عهد. (تاریخ بیهقی ص 317). بدین غرامت خطی بصدهزار دینار بازداد و بادای آن مال مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 360).
لغت نامه دهخدا
گزاردن به جا آوردن، رساندن، پس دادن بازپرداخت، نیک گفتن (حسن الاداء) گزاردن بجاآوردن پرداختن دینی که شخص فرض و زم است، ناز کرشمه خوش حرکاتی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار انگار افراز ابزار دست افزار آلت آلت حصول چیزی، (ادب) یکی از قسمتهای کلمه که در اصطح نحویان حرف گویند. به اصطح علمی حرف که در برابر اسم و فعل باشد و آن لفظی است که بدان اسم را به فعل ربط دهند، جمع ادوات. یا ادات استفهام. کلمه ای مه برای پرسش بکار رود مانند: کی کجا چگونه چرا در فارسی. و من ما کیف در عربی. یا ادات تشبیه. کلمه ای است که برای مانند کردن چیزی به چیزی بکار میرود لفظی که بر تشبیه دلت کند چنانکه در فارسی: چون چو و مانند آنها و در عربی کاف و کان و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداف
تصویر اداف
گوش، نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداء
تصویر اداء
به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادات
تصویر ادات
افزار، ابزار، آلت، وسیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادام
تصویر ادام
((اِ))
خورش، نان خورش، قاتق، ابا، پیشوای قوم، موافق و سازگار
فرهنگ فارسی معین
ناامیدکننده، غمگین، تاریک، عبوس
دیکشنری اردو به فارسی