خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمع واژۀ خلط اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلط خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
خلط ها، در طب قدیم عناصر چهارگانۀ بدن شامل سودا، صفرا، بلغم و خون، جمعِ واژۀ خِلط اخلاط اربعه: در طب قدیم چهار خلطِ خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط چهارگانه اخلاط چهارگانه: در طب قدیم چهار خلطِ خون، صفرا، سودا و بلغم، اخلاط اربعه اخلاط ردیه: در طب قدیم رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن اخلاط قوم: کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند، گروه آمیخته از هر گونه مردم
خلوص نیت، پاک بودن، بی آلایشی، عبادت خداوند با خلوص نیت، در تصوف توجه کامل سالک به خداوند، صدودوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای چهار آیه، توحید، رها کردن، نجات دادن
خلوص نیت، پاک بودن، بی آلایشی، عبادت خداوند با خلوص نیت، در تصوف توجه کامل سالک به خداوند، صدودوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای چهار آیه، توحید، رها کردن، نجات دادن
بوی گرفتن دهان چنانکه از روزه. بوی دهن متغیر شدن. بوی دهن بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نعت تفضیلی از خلف (در وعد). - امثال: اخلف من شرب الکمون، لان الکمون یمنی السقی فیقال له اتشرب الماء. (مجمع الامثال). ، نعت تفضیلی از خلوف الفم. گنده دهان تر. - امثال: اخلف من صقر. (مجمعالامثال). ، اخلف من نارالحباحب، اخلف من وقود ابی حباحب، و من حدیثه فیما ذکر هشام بن الکلبی انه کان رجلا من العرب فی سالف الدهر بخیلا لاتوقد له نار بلیل مخافه ان یقتبس منها فان اوقدها ثم ابصر مستضیئاً اطفأها فضربت العرب بناره فی الخلف المثل و ضربوا به فی البخل المثل و قال غیر ابن الکلبی الحباحب النار التی توریها الخیل بسنابکها من الحجاره و احتج بقوله تعالی ’فالموریات قدحاً’ و قال قائل ٌ الحباحب طائر یطیر فی الظلام کقدرالذباب له جناح یحمر اذا طار به یتراآی من البعد کشعله نار. (مجمعالامثال میدانی). ، نعت تفضیلی از خلاف. - امثال: اخلف من ولدالحمار، یعنون البغل لانه لایشبه اباه و لاامه. (مجمعالامثال میدانی)
بوی گرفتن دهان چنانکه از روزه. بوی دهن متغیر شدن. بوی دهن بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نعت تفضیلی از خلف (در وعد). - امثال: اخلف من شرب الکمون، لان الکمون یمنی السقی فیقال له اتشرب الماء. (مجمع الامثال). ، نعت تفضیلی از خلوف الفم. گنده دهان تر. - امثال: اخلف من صقر. (مجمعالامثال). ، اخلف من نارالحباحب، اخلف من وقود ابی حباحب، و من حدیثه فیما ذکر هشام بن الکلبی انه کان رجلا من العرب فی سالف الدهر بخیلا لاتوقد له نار بلیل مخافه ان یقتبس منها فان اوقدها ثم ابصر مستضیئاً اطفأها فضربت العرب بناره فی الخلف المثل و ضربوا به فی البخل المثل و قال غیر ابن الکلبی الحباحب النار التی توریها الخیل بسنابکها من الحجاره و احتج بقوله تعالی ’فالموریات قدحاً’ و قال قائل ٌ الحباحِب طائر یطیر فی الظلام کقدرالذباب له جناح یحمر اذا طار به یتراآی من البعد کشعله نار. (مجمعالامثال میدانی). ، نعت تفضیلی از خلاف. - امثال: اخلف من ولدالحمار، یعنون البغل لانه لایشبه اباه و لاامه. (مجمعالامثال میدانی)
علم الاخلاق،.، دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفۀ عملیه، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب اخلاق و حکمت خلقیه نیز نامند - انتهی. و حاج خلیفه آورده است: و هو قسم من الحکمه العملیه قال ابن صدرالدین فی الفوائد الخاقانیه و هو علم بالفضائل و کیفیه اقتنائها لتتحلی النفس بها وبالرذائل و کیفیه توقیها لتتخلی عنها فموضوعه الاخلاق و الملکات و النفس الناطقه من حیث الاتصاف بها و هیهنا شبههٌ قویه و هی ان الفائده فی هذاالعلم انما تتحقق اذا کانت الاخلاق قابله للتبدیل والتغییر و الظاهر خلافه کما یدل علیه قوله علیه الصلاه والسلام الناس معادن کمعادن الذهب والفضه خیارکم فی الجاهلیه خیارکم فی الاسلام و روی عنه علیه الصلاه والسلام ایضاً اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه سیعود الی ما جبل علیه و قوله عز و جل ’الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه’ ناظر الیه ایضاً و ایضاً الاخلاق تابعه للمزاج والمزاج غیرقابل للتبدیل بحیث یخرج عن غرضه و ایضا السیره تقابل الصوره و هی لاتتغیر والجواب ان الخلق ملکه یصدر بها عن النفس افعال بسهوله من غیر فکر و رویه والملکه کیفیه راسخه فی النفس لاتزول بسرعه و هی قسمان احدهما طبیعیه والآخر عادیه. اما الاولی، فهی ان یکون مزاج الشخص فی اصل الفطره مستعداً الکیفیه خاصه کامنه فیه بحیث یتکیف بها بادنی سبب کالمزاج الحار الیابس بالقیاس الی الغضب و الحار الرطب بالقیاس الی الشهوه والبارد الرطب بالنسبه الی النسیان والبارد الیابس بالنسبه الی البلاده. و اما العادیه، فهی ان یزاول فی الابتداء فعلا باختیاره و بتکرره و التمرن علیه تصیر ملکه حتی یصدر عنه الفعل بسهوله من غیر رویه. ففائده هذاالعلم بالقیاس الی الاولی ابراز ما کان کامنا فی النفس و بالقیاس الی الثانیه تحصیلها و الی هذا یشیر ما روی عن النبی صلی اﷲ تعالی علیه و سلم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و لهذا قیل ان الشریعه المصطفویه قدقضت الوطر عن اقسام الحکمه العملیه علی اکمل وجه و اتم تفصیل - انتهی. (کشف الظنون). و رجوع به نفایس الفنون تألیف محمد بن محمود آملی فن اول (علم تهذیب اخلاق) از مقالۀ اولی از قسم دویم در علوم اوایل شود جمع واژۀ خلق. خویها: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث) ، برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود العالم). اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212). این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت زشت. (تاریخ بیهقی ص 499). هر بخرد... دوستی.... گزیند... و تفحص... اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی ص 570). جالینوس... بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی ص 555 چ ادیب). سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده تر اخلاق خود. (تاریخ بیهقی ص 313). و پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است. (کلیله و دمنه). و نه او بر عادت و اخلاق ایشان وقوف دارد. (کلیله و دمنه). گفت (دمنه) اگر قربتی یابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را باخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). - اخلاق سیئه، اخلاق نکوهیده و ناپسندیده.
علم الَاخلاق،.، دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفۀ عملیه، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب اخلاق و حکمت خلقیه نیز نامند - انتهی. و حاج خلیفه آورده است: و هو قسم من الحکمه العملیه قال ابن صدرالدین فی الفوائد الخاقانیه و هو علم بالفضائل و کیفیه اقتنائها لتتحلی النفس بها وبالرذائل و کیفیه توقیها لتتخلی عنها فموضوعه الاخلاق و الملکات و النفس الناطقه من حیث الاتصاف بها و هیهنا شبههٌ قویه و هی ان الفائده فی هذاالعلم انما تتحقق اذا کانت الاخلاق قابله للتبدیل والتغییر و الظاهر خلافه کما یدل علیه قوله علیه الصلاه والسلام الناس معادن کمعادن الذهب والفضه خیارکم فی الجاهلیه خیارکم فی الاسلام و روی عنه علیه الصلاه والسلام ایضاً اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه سیعود الی ما جبل علیه و قوله عز و جل ’الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه’ ناظر الیه ایضاً و ایضاً الاخلاق تابعه للمزاج والمزاج غیرقابل للتبدیل بحیث یخرج عن غرضه و ایضا السیره تقابل الصوره و هی لاتتغیر والجواب ان الخلق ملکه یصدر بها عن النفس افعال بسهوله من غیر فکر و رویه والملکه کیفیه راسخه فی النفس لاتزول بسرعه و هی قسمان احدهما طبیعیه والآخر عادیه. اما الاولی، فهی ان یکون مزاج الشخص فی اصل الفطره مستعداً الکیفیه خاصه کامنه فیه بحیث یتکیف بها بادنی سبب کالمزاج الحار الیابس بالقیاس الی الغضب و الحار الرطب بالقیاس الی الشهوه والبارد الرطب بالنسبه الی النسیان والبارد الیابس بالنسبه الی البلاده. و اما العادیه، فهی ان یزاول فی الابتداء فعلا باختیاره و بتکرره و التمرن علیه تصیر ملکه حتی یصدر عنه الفعل بسهوله من غیر رویه. ففائده هذاالعلم بالقیاس الی الاولی ابراز ما کان کامنا فی النفس و بالقیاس الی الثانیه تحصیلها و الی هذا یشیر ما روی عن النبی صلی اﷲ تعالی علیه و سلم بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و لهذا قیل ان الشریعه المصطفویه قدقضت الوطر عن اقسام الحکمه العملیه علی اکمل وجه و اتم تفصیل - انتهی. (کشف الظنون). و رجوع به نفایس الفنون تألیف محمد بن محمود آملی فن اول (علم تهذیب اخلاق) از مقالۀ اولی از قسم دویم در علوم اوایل شود جَمعِ واژۀ خُلق. خویها: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث) ، برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود العالم). اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212). این تلک مردی جلد آمد و اخلاق ستوده نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت زشت. (تاریخ بیهقی ص 499). هر بخرد... دوستی.... گزیند... و تفحص... اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی ص 570). جالینوس... بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی ص 555 چ ادیب). سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده تر اخلاق خود. (تاریخ بیهقی ص 313). و پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است. (کلیله و دمنه). و نه او بر عادت و اخلاق ایشان وقوف دارد. (کلیله و دمنه). گفت (دمنه) اگر قربتی یابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را باخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). - اخلاق سیئه، اخلاق نکوهیده و ناپسندیده.
خلل آوردن. خلل و رخنه کردن. خلل رسانیدن. (مؤید الفضلاء). زیان رسانیدن: اخلال در معنی. اخلال بمقصود. اخلال به وزن: تاء دوست و داشت و گوشت و دال جمع و امثال آن نزد قدماء اخلال در وزن نکند. - اخلال بنظم کردن، بر هم زدن نظم. - اخلال در امری، کارشکنی. - اخلال کردن در کاری، در امری خلل وارد کردن. - اخلال کننده، مخل. موجب خلل در کارها.
خلل آوردن. خلل و رخنه کردن. خلل رسانیدن. (مؤید الفضلاء). زیان رسانیدن: اخلال در معنی. اخلال بمقصود. اِخلال به وزن: تاء دوست و داشت و گوشت و دال جمع و امثال آن نزد قدماء اخلال در وزن نکند. - اخلال بنظم کردن، بر هم زدن نظم. - اخلال در امری، کارشکنی. - اخلال کردن در کاری، در امری خلل وارد کردن. - اخلال کننده، مخل. موجب خلل در کارها.
جمع واژۀ خلف. جانشینان. بازماندگان. پس ماندگان. اعقاب. بازپسینان. پس روان. از پس چیزی آیندگان. جمع واژۀ خلف بفتحتین باشد، بمعنی فرزند صالح که بعد موت پدر خود بصلاحیت مانده باشد. و جمع خلف بفتح خاء و سکون لام، بمعنی فرزند غیرصالح خلوف می آید بضمتین و گاهی اخلاف نیز می آید. (غیاث اللغات از منتخب و شمسی و شروح نصاب) : ملوک آل سامان و اولاد و اخلاف ایشانرا بدست آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
جَمعِ واژۀ خَلَف. جانشینان. بازماندگان. پس ماندگان. اعقاب. بازپسینان. پس روان. از پس چیزی آیندگان. جَمعِ واژۀ خَلَف بفتحتین باشد، بمعنی فرزند صالح که بعد موت پدر خود بصلاحیت مانده باشد. و جمع خَلْف بفتح خاء و سکون لام، بمعنی فرزند غیرصالح خُلوف می آید بضمتین و گاهی اخلاف نیز می آید. (غیاث اللغات از منتخب و شمسی و شروح نصاب) : ملوک آل سامان و اولاد و اخلاف ایشانرا بدست آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن