جدول جو
جدول جو

معنی اخضال - جستجوی لغت در جدول جو

اخضال(غَ شِ)
تر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تر کردن با آب، تر شدن از آب، اخضلال لیل، تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
اخضال
ترابیدن با آب تر کردن خیس شدن
تصویری از اخضال
تصویر اخضال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخلال
تصویر اخلال
ایجاد بی نظمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افضال
تصویر افضال
برتر بودن و برتری داشتن در حسب، نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
خال ها، دایی ها، برادران مادر، جمع واژۀ خال
فرهنگ فارسی عمید
(اِ خَ)
سخت گردیدن بر کسی کار: اعضله الامر و به، سخت گردید بر وی کار. (منتهی الارب). سخت و دشوار گردیدن کاری. (آنندراج). سخت گردیدن بر شخص کاری. (ناظم الاطباء). سخت و دشوار گردیدن کار. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خداوند بسیار خال یعنی برادر مادر گردیدن. (منتهی الارب). خداوند بسیار خالو شدن. خداوند خال بسیار و کریم گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خال، بمعنی برادر مادر و علم لشکر و نقطۀ سیاه که بر اندام بود. (غیاث اللغات) ، ممتلی، الیف. مؤنث: خوثاء
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ /رِ)
اخاله. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده.
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ)
اخطال در کلام، فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیل. اسپان. سواران
لغت نامه دهخدا
(اُ)
وادیی است بنی اسد را و آنرا ذواخثال گویند و دارای زراعت است و در راه بصره واقع است و ابواحمد عسکری آنرا با حاء مهمله ذکر کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
بعاریت دادن شتر ماده تا شیر آن بخورد.
لغت نامه دهخدا
اخذال ولد وحشیه، یافتن مادر خود را بریده از خود. قال اللیث: اخذل ولدالوحشیه امّه، معناه وجد امّه تخذله. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خدله و خدله
لغت نامه دهخدا
(غَ اَ)
خوابناک و پرزه دار کردن جامه را.
لغت نامه دهخدا
(غَلْ / غِلْ کَ / کِ)
خلل آوردن. خلل و رخنه کردن. خلل رسانیدن. (مؤید الفضلاء). زیان رسانیدن: اخلال در معنی. اخلال بمقصود. اخلال به وزن: تاء دوست و داشت و گوشت و دال جمع و امثال آن نزد قدماء اخلال در وزن نکند.
- اخلال بنظم کردن، بر هم زدن نظم.
- اخلال در امری، کارشکنی.
- اخلال کردن در کاری، در امری خلل وارد کردن.
- اخلال کننده، مخل. موجب خلل در کارها.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خل ّ. دوستان
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
شرمنده کردن. خجل کردن.
لغت نامه دهخدا
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضال
تصویر اعضال
ناخوش داشتن، دشوار زادن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمال
تصویر اخمال
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
جمع خال، دایی ها کاکویگان جمع خال دائیان دائیها برادران مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
جمع خیل، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضاع
تصویر اخضاع
نرم سخنی نرم زبانی فروتنی خمیدگی: از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضلال
تصویر اخضلال
تاریک شدن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطال
تصویر اخطال
دشنامگویی کودن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخجال
تصویر اخجال
شرمنده کردن شرماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبال
تصویر اخبال
آیشت دهی: زمین را یک سال بکارند و سالی چند رها کنند تا نیرو گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال
تصویر اخلال
((اِ))
زیان رسانیدن، خلل وارد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
جمع خال، داییان، دایی ها، برادران مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افضال
تصویر افضال
((اِ))
افزون کردن، نیکویی و احسان کردن، سپاس نهادن، برتری داشتن، بخشش، جمع افضالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلال
تصویر اخلال
دستبری، بهم زدن
فرهنگ واژه فارسی سره