جدول جو
جدول جو

معنی افضال

افضال((اِ))
افزون کردن، نیکویی و احسان کردن، سپاس نهادن، برتری داشتن، بخشش، جمع افضالات
تصویری از افضال
تصویر افضال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افضال

افضال

افضال
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
فرهنگ لغت هوشیار

افضال

افضال
برتر بودن و برتری داشتن در حسب، نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن
افضال
فرهنگ فارسی عمید

افضال

افضال
نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) :
واجب نبود بکس بر افضال و کرم
واجب باشد هرآینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
یکی نامداری که از پشت آدم
نیامدبه افضال او هیچ فضلی.
منوچهری.
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
درخت اقبال را همچو زمین رادرخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان.
مسعودسعد.
من غلام آنکه نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود.
مولوی.
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا زافضالش بیابی رفعتی.
مولوی.
لغت نامه دهخدا