جدول جو
جدول جو

معنی اخذال - جستجوی لغت در جدول جو

اخذال
اخذال ولد وحشیه، یافتن مادر خود را بریده از خود. قال اللیث: اخذل ولدالوحشیه امّه، معناه وجد امّه تخذله. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخیال
تصویر اخیال
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلال
تصویر اخلال
ایجاد بی نظمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
رذل ها، فرومایه ها، ناکس ها، پست ها، جمع واژۀ رذل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
خال ها، دایی ها، برادران مادر، جمع واژۀ خال
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خفتن پای و سست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خفتن پای.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رذل. فرومایگان. (غیاث اللغات). ناکسان. (مهذب الاسماء). دونان. خسیسان
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ناکس و فرومایه گردانیدن کسی را. (منتهی الأرب). فرومایه کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خداوند بسیار خال یعنی برادر مادر گردیدن. (منتهی الارب). خداوند بسیار خالو شدن. خداوند خال بسیار و کریم گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خال، بمعنی برادر مادر و علم لشکر و نقطۀ سیاه که بر اندام بود. (غیاث اللغات) ، ممتلی، الیف. مؤنث: خوثاء
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیل. اسپان. سواران
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ تَ)
احذال بکاء چشم را، حاذله کردن گریه چشم را. سرخ کردن چشم و روان گردانیدن آب از آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نذل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ نذیل. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). کسان فرومایه و ناکس و حقیر و خوار. (از منتهی الارب) (آنندراج) : او یکی بود از جملۀ اراذل و انذال. (ترجمه تاریخ یمینی ص 188). و رجوع به نذل و نذیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
شرمنده کردن. خجل کردن.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
وادیی است بنی اسد را و آنرا ذواخثال گویند و دارای زراعت است و در راه بصره واقع است و ابواحمد عسکری آنرا با حاء مهمله ذکر کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
بعاریت دادن شتر ماده تا شیر آن بخورد.
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِ)
جمع واژۀ اخذل، گردانیدن کسی را بحالی که بترسند از وی مردم، به خیف منا شدن. (تاج المصادر). بمسجد خیف منی رفتن: اخاف ، آمد به خیف منی و فروکش شد در آن و کذلک اخیف ، علی التصحیح. (منتهی الارب) ، اخاف السیل القوم، فروکش گردانید توجبه قوم را بخیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ /رِ)
اخاله. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده.
لغت نامه دهخدا
اقرار کردن بخواری.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجذال
تصویر اجذال
شادمان کردن شادماندن بیخ درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انذال
تصویر انذال
کسان فرومایه و ناکس و حقیر و خوار، جمع نذل
فرهنگ لغت هوشیار
آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمال
تصویر اخمال
گمنامی گمنام کردن، ازارزش انداختن بی ارزش کردن، پر زناک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
جمع خال، دایی ها کاکویگان جمع خال دائیان دائیها برادران مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
جمع خیل، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضال
تصویر اخضال
ترابیدن با آب تر کردن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطال
تصویر اخطال
دشنامگویی کودن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
جمع رذل فرومایگان ناکسان دونان خسیسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخجال
تصویر اخجال
شرمنده کردن شرماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذاء
تصویر اخذاء
خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبال
تصویر اخبال
آیشت دهی: زمین را یک سال بکارند و سالی چند رها کنند تا نیرو گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال
تصویر اخلال
((اِ))
زیان رسانیدن، خلل وارد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
((اَ ذَ یا ذِ))
جمع رذل، فرومایگان، ناکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوال
تصویر اخوال
جمع خال، داییان، دایی ها، برادران مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلال
تصویر اخلال
دستبری، بهم زدن
فرهنگ واژه فارسی سره