ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نیّر، تارا، استاره، نجمه، جرم، ستار، کوکب برای مثال ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی - ۷/۳۳۷) در علم زیست شناسی گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی و زرد، بخت، طالع، ستارۀ بخت و اقبال، برای مثال مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی - ۱/۱۶) علم، رایت، درفش، برای مثال چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی - ۳/۸۶) اختر شمردن: کنایه از بیدار ماندن
سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نَجم، کُوکَبِه، نَیِّر، تارا، اِستارِه، نَجمِه، جِرم، سِتار، کُوکَب برای مِثال ز گردنده هفت اختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی - ۷/۳۳۷) در علم زیست شناسی گیاه زینتی گرمسیری با برگ های پهن، ساقه های بلند و گل هایی به رنگ سرخ، صورتی، نارنجی و زرد، بخت، طالع، ستارۀ بخت و اقبال، برای مِثال مرا اختر خفته بیدار گشت / به مغز اندر اندیشه بسیار گشت (فردوسی - ۱/۱۶) عَلَم، رایت، درفش، برای مِثال چنین گفت هومان که آن اختر است / که نیروی ایران بدان اندر است (فردوسی - ۳/۸۶) اختر شمردن: کنایه از بیدار ماندن
ستبر. سطبر. (برهان). گنده. ضخیم. غلیظ. (سروری) (برهان). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. (انجمن آرای ناصری) : دو بازویش استبر و پشتش قوی فروزان از آن فرّۀ خسروی. دقیقی، گنگ گردیدن و حرف زدن نتوانستن. (منتهی الارب). بسته شدن سخن، پنهان گشتن، سخن پیدا و فصیح گفتن نتوانستن. (منتهی الارب). عاجز شدن در سخن
ستبر. سطبر. (برهان). گنده. ضخیم. غلیظ. (سروری) (برهان). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. (انجمن آرای ناصری) : دو بازویش استبر و پشتش قوی فروزان از آن فرّۀ خسروی. دقیقی، گنگ گردیدن و حرف زدن نتوانستن. (منتهی الارب). بسته شدن سخن، پنهان گشتن، سخن پیدا و فصیح گفتن نتوانستن. (منتهی الارب). عاجز شدن در سخن
آزمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). امتحان. (غیاث). آزمایش. تجربت. ابتلاء. استخبار: هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. (کلیله و دمنه). مصحح بشواهد عیان و مسجل بتصدیق اختبار و امتحان. (ترجمه تاریخ یمینی). بطول اختبار و اعتبار بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی).
آزمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). امتحان. (غیاث). آزمایش. تجربت. ابتلاء. استخبار: هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. (کلیله و دمنه). مصحح بشواهد عیان و مسجل بتصدیق اختبار و امتحان. (ترجمه تاریخ یمینی). بطول اختبار و اعتبار بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی).
یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست: بود تا کی ز حال عشق گفتار کنم اختر ز حال خویش اظهار که چون زین سلطنتگاه مجازی برآمدشاه عالمگیر غازی. (قاموس الاعلام)
یکی از احفاد اورنگ زیب عالمگیر است. او شاهزاده ای شاعر بود و منظومه های چندی دارد و دو بیت ذیل از یکی از منظومه های اوست: بود تا کی ز حال عشق گفتار کنم اختر ز حال خویش اظهار که چون زین سلطنتگاه مجازی برآمدشاه عالمگیر غازی. (قاموس الاعلام)
آزموده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختبار و مادۀ قبل شود، آگاهی به چیزی. (آنندراج). و رجوع به اختبار شود، پرگوشت. جمل مختبر، کثیراللحم. (از ذیل اقرب الموارد)
آزموده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختبار و مادۀ قبل شود، آگاهی به چیزی. (آنندراج). و رجوع به اختبار شود، پرگوشت. جمل مختبر، کثیراللحم. (از ذیل اقرب الموارد)
جرم فلکی. یکی ازاجرام آسمانی. ستارۀ سیار. کوکب. نجم: اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده روان در دو و داه. رودکی. ز گردنده هفت اختر اندر سپهر یکی را ندیدم بدو راه مهر. فردوسی. که گیتی بشست او بتیغ از بدان فروزندۀ اختر بخردان. فردوسی. از آن پس نگه کرد کاووس شاه کسی را که کردی به اختر نگاه. فردوسی. بگو آشکارا که نام تو چیست که اختر همی بر تو خواهد گریست. فردوسی. راست گفتی برابر خورشید خواهد از گوی ساختن اختر. فرخی. ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. چون فرقان از کتب و چو کعبه ز بناها چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر. ناصرخسرو. برای او بود پیوسته میل اختران آری بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا. سلمان ساوجی. تاکنون اختر اثر کردی بر او بعد از این باشد امیر اختر او. مولوی. اشک اختر همه از دیدۀ گردون بچکد مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما. کلیم.
قسمی گل: امیدکام یافتن از روزگار ما فکر گلاب از گل اختر کشیدن است. کلیم
جرم فلکی. یکی ازاجرام آسمانی. ستارۀ سیار. کوکب. نجم: اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده روان در دو و داه. رودکی. ز گردنده هفت اختر اندر سپهر یکی را ندیدم بدو راه مهر. فردوسی. که گیتی بشست او بتیغ از بدان فروزندۀ اختر بخردان. فردوسی. از آن پس نگه کرد کاووس شاه کسی را که کردی به اختر نگاه. فردوسی. بگو آشکارا که نام تو چیست که اختر همی بر تو خواهد گریست. فردوسی. راست گفتی برابر خورشید خواهد از گوی ساختن اختر. فرخی. ملک چو اختر و گیتی سپهر در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. چون فرقان از کُتْب و چو کعبه ز بناها چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر. ناصرخسرو. برای او بود پیوسته میل اختران آری بسوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا. سلمان ساوجی. تاکنون اختر اثر کردی بر او بعد از این باشد امیر اختر او. مولوی. اشک اختر همه از دیدۀ گردون بچکد مصلحت نیست که دودی بکند مجمر ما. کلیم.
قسمی گل: امیدکام یافتن از روزگار ما فکر گلاب از گل اختر کشیدن است. کلیم