ستبر. سطبر. (برهان). گنده. ضخیم. غلیظ. (سروری) (برهان). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. (انجمن آرای ناصری) : دو بازویش استبر و پشتش قوی فروزان از آن فرّۀ خسروی. دقیقی، گنگ گردیدن و حرف زدن نتوانستن. (منتهی الارب). بسته شدن سخن، پنهان گشتن، سخن پیدا و فصیح گفتن نتوانستن. (منتهی الارب). عاجز شدن در سخن