جدول جو
جدول جو

معنی احکاد - جستجوی لغت در جدول جو

احکاد
(عَ بَ دَ / دِ)
بازپس شدن به. بازپس شدن بسوی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احماد
تصویر احماد
ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احقاد
تصویر احقاد
حقدها، خشم ها و دشمنی ها نسبت به کسی، کینه ها، جمع واژۀ حقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احکام
تصویر احکام
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰)، حکم
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احکام
تصویر احکام
محکم کردن، استوار کردن، محکم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اِتِ)
پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب). پناه بردن بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فُ)
احداد مراءه، سوگ داشتن زن بشوهر. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
تنها کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتادۀ از محلۀ قوم است، و گفته اند ج حرد بمعنی قطعه ای از سنام است. (معجم البلدان) ، در حرز کردن. (تاج المصادر). جائی استوار کردن، جای دادن. (منتهی الارب) ، بازداشتن. (منتهی الارب) ، احراز مکان کسی را، پناه دادن جای او را.
، پاکدامنی، گرفتن. (منتهی الارب).
- احراز اجر، گرد آوردن و گرفتن مزد را.
- احراز مقام، در تداول فارسی زبانان، دارا شدن مقام
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
رفتن کم از پویه، یعنی کم از خبب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حافد و حفد. دختران.
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ وَ)
احصاد حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب). سخت بتافتن و ببافتن رسن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ / فَ)
گرد آمدن: احشاد قوم، گرد آمدن آنان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ زَ)
ستوده کار شدن. کردن کاری که موجب ستایش باشد.
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
محکم کردن. استوار کردن. (تاج المصادر). استوار گردانیدن. (منتهی الارب) : و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق... تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقالۀ عروضی). شرائط تأکید و احکام اندر آن (وثیقت) بجای آورد. (کلیله و دمنه) .در احکام قواعد عدل و تمهید بساط انصاف افزود. (ترجمه تاریخ یمینی). تأثیرات و تأثرات ارضی و سماوی در تکمیل اسباب احکام آن دست در هم داده اند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(نُ خوَرْ / خُرْ)
بخشیدن به کسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حکم. فرمانهای شاهی. رأی ها. دستورها: و وی (بوطاهر) آنچه واجب است از احکام و ارکان بجای آورد. (تاریخ بیهقی). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه). در احکام مروت، غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه) .
لغت نامه دهخدا
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکاد
تصویر ایکاد
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاد
تصویر انکاد
آبکور یافتن (آبکور بی خبر و برکت)، دست نیافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداد
تصویر احداد
کارد تیز کردن، به کس نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناد
تصویر احناد
می آبیدن: آب کردن درمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواد
تصویر احواد
سخت رانی سخت راندن، سبک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاد
تصویر احصاد
درو گاهان درو هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
نوادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاد
تصویر احقاد
جمع حقد، کینه ها کین انگیزی، جمع حقد کینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکاء
تصویر احکاء
استوار بندی، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
محکم کردن، استوار کردن فرمانها، دستورالعملهای شرعیه فرمانها، دستورالعملهای شرعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکام
تصویر احکام
((اَ))
جمع حکم، رأی ها، دستور ها، مجموعه دستورالعمل های شرعی، آداب، رسم ها، مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احفاد
تصویر احفاد
جمع حافد و حفد، فرزند زادگان، نوادگان، یاران، خادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احکام
تصویر احکام
((اِ))
محکم کردن، استوار کردن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماد
تصویر احماد
((اِ))
ستوده کار شدن، ستودن، تحسین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احکام
تصویر احکام
فرمان ها، دستورها
فرهنگ واژه فارسی سره