جدول جو
جدول جو

معنی احواج - جستجوی لغت در جدول جو

احواج
(عِ پَ)
نیازمند کردن. (تاج المصادر بیهقی). حاجتمند گردانیدن. محتاج کردن.
لغت نامه دهخدا
احواج
(اَحْ)
جمع واژۀ حاجت
لغت نامه دهخدا
احواج
جمع حاجت
تصویری از احواج
تصویر احواج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افواج
تصویر افواج
فوج ها، جماعت ها، گروه ها، دسته ها، هنگ ها، جمع واژۀ فوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امواج
تصویر امواج
موج ها، کوهه ها، آبخیز ها، خیزآب ها، جمع واژۀ موج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احوال
تصویر احوال
حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمع واژۀ حال
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کَ / کِ)
درخت حاج رویانیدن زمین. اشترغاز رویانیدن. حشیشهالجمال رویانیدن
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
چسبیدن. میل کردن. کژ گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرج. گوش ماهیها که برای دفع چشم بد، در گلو آویزند.
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حرام گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(صَ گَ)
نزدیک شدن. بالا برآمدن تا دیده شود، احباط از فلان، اعراض از او. (منتهی الارب) ، باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه اﷲ، باطل گرداناد خدای او را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حضج
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ نَ)
به حج فرستادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حدج
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
سخت شدن درخت حنظل. (تاج المصادر) (زوزنی). بار آوردن آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زوج. جفتها. زنان. شوهران
لغت نامه دهخدا
(اَضْ)
جمع واژۀ ضوج. رؤبه گوید: و حوفاً من تراغب الاضواج. (از لسان العرب). جمع واژۀ ضوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ضوج، خم رودبار. (آنندراج). رجوع به ضوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ موج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوهه های آب. خیزابها. موجها: از میان تلاطم امواج محنت سر برآورد و گفت. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(عِشْ وَ / وِ پَ)
احال اﷲ الحول ، تمام کرد خدا سال را.
لغت نامه دهخدا
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حول، حال، حویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواض
تصویر احواض
جمع حوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواد
تصویر احواد
سخت رانی سخت راندن، سبک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع احوال که خود جمع حال است (و این از تصرف های ایرانیان است در لغت عرب) چگونگی ها سرگذشتها حالها و وضعها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناج
تصویر احناج
کج کردن، کج گشتن، آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضواج
تصویر اضواج
جمع ضوج، خم های رود بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه، جماعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، کوههای آب، خیزابها، موجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حال، حال ها، وضع ها، چگونگی مزاج، کار و بار، سرگذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، خیزاب ها، موج ها
امواج الکترومغناطیسی: امواج حامل انرژی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احوال
تصویر احوال
سرگذشت، چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره