جدول جو
جدول جو

معنی احماض - جستجوی لغت در جدول جو

احماض
مزاح کردن
تصویری از احماض
تصویر احماض
فرهنگ فارسی عمید
احماض
(عَ زَ نِ)
ترش مزه گردانیدن. ترشانیدن.
لغت نامه دهخدا
احماض
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
تصویری از احماض
تصویر احماض
فرهنگ لغت هوشیار
احماض
((اِ))
از حالی به حال دیگر گشتن، شوخی و مزاح کردن، از جدیّت به سستی گراییدن
تصویری از احماض
تصویر احماض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احماد
تصویر احماد
ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امحاض
تصویر امحاض
دوستی خالص کردن، راست کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(عَ پَ)
گول یافتن. احمق یافتن. (تاج المصادر) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنهاست از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حمل. بارهای شکم. بارهای درخت.
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ گُ)
یاری دادن کسی را به برداشتن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار برنهادن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(عُ لَنِ)
احمام ماء، گرم کردن آب.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حفض
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرض. مردم ضعیف که کارزار نتوانند کرد، چادر نادوخته که حاجیان پوشند:
محرم کوی تو تا هر روز گردد آفتاب
از دو صبحش آسمان سامان احرامی کند.
تأثیر
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ نَ)
پدر فرزند ناخلف شدن. (منتهی الارب). فرزند بد زادن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دردناک ساختن.
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). دوستی ویژه کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خوا / خا)
احماش قوم، ورغلانیدن آنانرا. (منتهی الارب). برافژولیدن. برانگیختن. تحریک کردن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از احواض
تصویر احواض
جمع حوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمام
تصویر احمام
تب کردن، اندوهاندن، گرم کردن آب، سیاه گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماق
تصویر احماق
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماش
تصویر احماش
خشماندن، به شورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماض
تصویر ارماض
سوختن از ریگ گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاض
تصویر امحاض
شیر ناب نوشاندن، دوستی کردن، راستگو بودن دوستی خالص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تابیدن، دزدیده نگریستن، نماریدن (اشاره کردن) درخشیدن تافتن تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امحاض
تصویر امحاض
((اِ))
دوستی خالص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماد
تصویر احماد
((اِ))
ستوده کار شدن، ستودن، تحسین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین