در بدیع آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست مانند این بیت، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود، تسهیم، در کمینگاه نشستن
در بدیع آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست مانندِ این بیت، برای مِثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود، تسهیم، در کمینگاه نشستن
جمع واژۀ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتادۀ از محلۀ قوم است، و گفته اند ج حرد بمعنی قطعه ای از سنام است. (معجم البلدان) ، در حرز کردن. (تاج المصادر). جائی استوار کردن، جای دادن. (منتهی الارب) ، بازداشتن. (منتهی الارب) ، احراز مکان کسی را، پناه دادن جای او را. ، پاکدامنی، گرفتن. (منتهی الارب). - احراز اجر، گرد آوردن و گرفتن مزد را. - احراز مقام، در تداول فارسی زبانان، دارا شدن مقام
جَمعِ واژۀ حرید، بمعنی منفرد و تنهاافتادۀ از محلۀ قوم است، و گفته اند ج ِحِرد بمعنی قطعه ای از سَنام است. (معجم البلدان) ، در حِرز کردن. (تاج المصادر). جائی استوار کردن، جای دادن. (منتهی الارب) ، بازداشتن. (منتهی الارب) ، احراز مکان کسی را، پناه دادن جای او را. ، پاکدامنی، گرفتن. (منتهی الارب). - اِحراز اَجر، گرد آوردن و گرفتن مزد را. - اِحراز مقام، در تداول فارسی زبانان، دارا شدن مقام
درودن زرع را به داس. (منتهی الارب). حصاد، حطب. هیمه اندوختن. جمع الحطب. (تاج المصادر). هیمه جمع کردن یا هیزم کشیدن برای کسی. (منتهی الارب) ، هیزم ریزه ها خوردن. (در قاموس: رعی دق ّالحطب) ، هیزم اندوختن، احتطاب کسی را در امری، ردیف او گشتن در کاری
درودن زرع را به داس. (منتهی الارب). حصاد، حَطْب. هیمه اندوختن. جمع الحطب. (تاج المصادر). هیمه جمع کردن یا هیزم کشیدن برای کسی. (منتهی الارب) ، هیزم ریزه ها خوردن. (در قاموس: رعی دِق َّالحطب) ، هیزم اندوختن، احتطاب کسی را در امری، ردیف او گشتن در کاری
شمردن شماره کردن، بر شماری، به یاد سپردن، دریافتن شمردن تعدید شماره کردن ضبط کردن حفظ آمار گرفتن سرشماری کردن توضیح اصل این کلمه در عربی از حصی است بمعنی سنگریزه زیرا که با سنگریزه میشمرده اند و بعد مصدر احصاء از حصی ساخته شده است
شمردن شماره کردن، بر شماری، به یاد سپردن، دریافتن شمردن تعدید شماره کردن ضبط کردن حفظ آمار گرفتن سرشماری کردن توضیح اصل این کلمه در عربی از حصی است بمعنی سنگریزه زیرا که با سنگریزه میشمرده اند و بعد مصدر احصاء از حصی ساخته شده است
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نفس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند