دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان، دو محل است در شام از نواحی حلب، شامل ناحیۀ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبۀ آن خناصره نام دارد که عمر بن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. (معجم البلدان) (مراصد). در منتهی الارب آمده است که: احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب
دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان، دو محل است در شام از نواحی حلب، شامل ناحیۀ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبۀ آن خناصره نام دارد که عمر بن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. (معجم البلدان) (مراصد). در منتهی الارب آمده است که: احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب
جمع واژۀ حشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. (غیاث). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه: چون مار همه بر تن او بترکد اندام چون نار همه در شکمش خون شود احشا. مسعودسعد.
جَمعِ واژۀ حَشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. (غیاث). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه: چون مار همه بر تن او بترکد اندام چون نار همه در شکمش خون شود احشا. مسعودسعد.
جمع واژۀ حشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد، حشم او: بفرمود تا بر نقیض نخست یکی نامه املا نمودند چست که آن تیره گردی که چون شام بود نه گردسپه گرد احشام بود. هاتفی
جَمعِ واژۀ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد، حَشم او: بفرمود تا بر نقیض نخست یکی نامه املا نمودند چُست که آن تیره گردی که چون شام بود نه گردسپه گرد احشام بود. هاتفی
بیمار شدن و ناگوارا گردیدن، یقال: اکلته فاعشفت عنه، ای مرضت و لم یهناء لی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار شدن و ناگوار گردیدن. (آنندراج). گوارا نبودن غذا و بیمار گردیدن از آن. (از اقرب الموارد).
بیمار شدن و ناگوارا گردیدن، یقال: اکلته فاعشفت عنه، ای مرضت و لم یهناء لی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیمار شدن و ناگوار گردیدن. (آنندراج). گوارا نبودن غذا و بیمار گردیدن از آن. (از اقرب الموارد).
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین ِ یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اِذ اَنْذَرَ قومه بالاَحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ِ ریگ احقاف در ذیل ریگ شود