مقابل برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
مقابلِ برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
گل رنگ. کافشه. گل کاغاله. گل کاچیره. کازیره. کاجیره. (مهذب الاسماء). کاژیره. عصفر. بهرم. بهرمان. مریق. نقد. زعفران بدل و با آن زعفران را غش کنند. در اختیارات بدیعی آمده: احریض بهرم و بهرمان است و خربع و عصفر و مریق و نقد نیز گویند و در عصفر گفته شود. در برهان قاطع آمده: احریض داروئی است که کلف را زایل کند وبصفاهانی گل کافشه و بعربی عصفر خوانند. حکیم مؤمن در تحفه آورده: احریض، بفارسی گل کافشه و رنگ زعفران و بلغت دیلمی کاجیره نامند. بستانی او در دوم گرم و در اول خشک و برّی، در سیم گرم و قوتش تا سه سال باقی میماند. منضج و با قوه قابضه و محرک باه و منوّم و محلل و مقوی جگر و گدازندۀ خون منجمد مطلقا و ضماد او با عسل جهت قوبا و با ماست بر مثانه جهت احتباس بول مجرّب و طلاء او با عسل جهت بهق و برص و قلاع أطفال و با سرکه جهت خارش بدن و اورام حارّه و باد سرخ و ورم جگر مفید و مضر سپرز و مصدع و مبخر و مفسد معده و مصلحش عسل و قدر شربتش یک مثقال و چون با گوشت بجوشانند باعث زود مهرّا شدن او و لذاذت اطعمه میشود. ضریر انطاکی نیز احریض را عصفر گفته است. (تذکرۀ اولی الالباب ص 40)
گل رنگ. کافشه. گل کاغاله. گل کاچیره. کازیره. کاجیره. (مهذب الاسماء). کاژیره. عُصفُر. بهرم. بهرمان. مریق. نقد. زعفران ِ بدل و با آن زعفران را غش کنند. در اختیارات بدیعی آمده: احریض بهرم و بهرمان است و خربع و عصفر و مریق و نقد نیز گویند و در عصفر گفته شود. در برهان قاطع آمده: احریض داروئی است که کلف را زایل کند وبصفاهانی گل کافشه و بعربی عصفر خوانند. حکیم مؤمن در تحفه آورده: اِحریض، بفارسی گل کافشه و رنگ زعفران و بلغت دیلمی کاجیره نامند. بستانی او در دوم گرم و در اول خشک و برّی، در سیم گرم و قوتش تا سه سال باقی میماند. منضج و با قوه قابضه و محرک باه و منوّم و محلل و مقوی جگر و گدازندۀ خون منجمد مطلقا و ضماد او با عسل جهت قوبا و با ماست بر مثانه جهت احتباس بول مجرّب و طلاء او با عسل جهت بهق و برص و قلاع أطفال و با سرکه جهت خارش بدن و اورام حارّه و باد سرخ و ورم جگر مفید و مضر سپرز و مصدع و مبخر و مفسد معده و مصلحش عسل و قدر شربتش یک مثقال و چون با گوشت بجوشانند باعث زود مهرّا شدن او و لذاذت اطعمه میشود. ضریر انطاکی نیز احریض را عصفر گفته است. (تذکرۀ اولی الالباب ص 40)
عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن: امام زمانه که هرگز نرانده ست بر شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری. خاقانی. ساحری از قاف تا بقاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است. خاقانی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی
عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن: امام زمانه که هرگز نرانده ست برِ شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری. خاقانی. ساحری از قاف تا بقاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است. خاقانی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی
در آتشکدۀ آذر در شعلۀ مجمرۀ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست: ای آنکه دلت را خبری از من نیست تا می نگری خود اثری از من نیست رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست انگار که هست از دگری، از من نیست شاعری گنابادی است، او راست: آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند. (از بهترین اشعار پژمان) شاعری قزوینی است، او راست: سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم. (از بهترین اشعار پژمان)
در آتشکدۀ آذر در شعلۀ مجمرۀ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده: اصلش از اتراک است. موصوف بحسن ادراک، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست: ای آنکه دلت را خبری از من نیست تا می نگری خود اثری از من نیست رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست انگار که هست از دگری، از من نیست شاعری گنابادی است، او راست: آغاز عشق از خاطرم بی تابئی سر میزند مرغی که خواند بی محل در خون خود پر میزند. (از بهترین اشعار پژمان) شاعری قزوینی است، او راست: سرشک حسرتم، جا در شکنج آستین دارم پر پروانه ام چون شعله خصمی در کمین دارم. (از بهترین اشعار پژمان)
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید