جدول جو
جدول جو

معنی احجال - جستجوی لغت در جدول جو

احجال
(اَ)
جمع واژۀ حجل و حجل
لغت نامه دهخدا
احجال
(طَرْرا دَ / دِ کَ / کِ)
احجال بعیر، برداشتن بند ازدست چپ شتر و بر دست راست وی نهادن. (منتهی الارب) ، کوزپشت. کوژ. (تاج المصادر). قوزپشت. کوز، کج بینی. خفته بینی، چیز کج شده، مرغول و فروهشته موی: شعر احجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احجام
تصویر احجام
بازایستادن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجار
تصویر احجار
حجر
احجار کریمه (ثمینه): سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجام
تصویر احجام
حجم ها، جسمهای فضایی، اندازه ها، جمع واژۀ حجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
وجل ها، خوف ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ وجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احوال
تصویر احوال
حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمع واژۀ حال
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
فرهنگ فارسی عمید
(کَ شُ)
پیاده کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیاده گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجل. (از اقرب الموارد). فرزندان. نسلها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نجل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نجیل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به نجیل گذاشتن ستور را و نجیل نوعی گیاه شور است. (از آنندراج). رها کردن ستور را در نجیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آبله افتادن و شوخ بستن دست از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوخگین و آبله ناک گردانیدن کار دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آبله دار شدن دست بر اثر کار. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجل و رجل و رجل و رجل
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجال
تصویر انجال
فرزندان، نسلها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احطال
تصویر احطال
جمع حطل، گرگان شغالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حول، حال، حویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخجال
تصویر اخجال
شرمنده کردن شرماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجام
تصویر احجام
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجال
تصویر اعجال
پیشی گرفتن، درگذشتن از، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجاج
تصویر احجاج
به حج فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجال
تصویر ارجال
فروگذاشتن، مولش دادن (مولش مهلت)، پیاده گردانیدن فرودکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجال
تصویر ایجال
ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
جمع وجل، باک ها بیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حال، حال ها، وضع ها، چگونگی مزاج، کار و بار، سرگذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احلال
تصویر احلال
((اِ))
حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجال
تصویر انجال
جمع نجل، فرزندان، نسل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احوال
تصویر احوال
سرگذشت، چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره